شعر مهدكودك
امروز بعدازظهر با بابا محمد رفته بوديم خريد كه وقتي مامان مونا پياده شده بود تا خريداش رو انجام بده پسرم شروع كرده بود يه شعر از مهدكودك رو براي بابا محمد خونده بود كه وقتي مامان مونا هم اومد تو ماشين پسرمون شعر رو خوند و كلي ما رو خوشحال كرد اين اولين شعري بود كه پسرم ياد گرفته بود و ميخوند اولين شعر اميرعلي: يه گوشي داره يه شماره گير گوشي رو بردار شماره بگير از توي گوشي صدايي ميگه الو بفرماييد با كي كار داريد؟ الهي من فداي تو و صدات بشم 😘😘😘
دردونه مامان و بابا
فقط امر كن عزيز جان
آقا پسر گل ما هر روز بعدازظهر كه مهد تعطيل ميشه خيلي خوشش نمياد كه مستقيم بياد خونه يه روز دلش ميخواد بره فروشگاه ياس و پله برقي بازي كنه و بعدم يه اسباب بازي و كيك يزدي بخره و يه سن ايچ هم بخوره آخرم همه ذوقش اينه كه رسيد خريد رو ببره دم در بده به مسئول مربوطه كه مهر بزنه بعدم بياد كارت و پول پاركينگ رو بده ، يه روز دلش ميخواد بره سوپر ماركت دوغ و چيپس بخره بعدم بره ميوه فروشي يه خيار بشينه پشت صندوق بخره و بعدم بره نانوايي نون بخره شاطر هم هميشه بهش شكلات ميده و كلي پسرمون رو تحويل ميگيره. يه روزم كه درخواست سرزمين عجائب داره، خلاصه مامان مونا و بابا محمدم با حوصله فراوان گوش به فرمان پسر عزيزشون هستن ...
تعطيلي شاد
امروز بعدازظهر سه نفري رفتيم سرزمين عجائب و كلي خوش گذرونديم بعدم شام رفتيم رستوران اركيده، ...
استخر هر هفته
پسر گل و عزيزمون هر هفته شنبه ها با بابامحمدش ميره استخر و كلي بازي و شنا ميكنه، اين هفته دايي محمدامينم باهاشون رفته بود، عشق مامان و بابا ياد گرفته بدون بازو بند پا دوچرخه بزنه و روي آب بخوابه، فدات بشم قندعسل خونه، ...
شهر لي لي پوتها
يكي از دوستاي بابا محمد پيشنهاد داده بود تا پسرمون رو براي بازي ببريم شهر لي لي پوتها امروز بعدازظهر كه بابا از سركار اومد سه نفري اول رفتيم فروشگاه آديداس براي تولد آرمان كادو كتوني خريديم بعدم رفتم شهر لي لي پوتها، جاي بامزه اي بود و غرفه هاي نجاري و آشپزي و بيمارستان و سوپر ماركت داشت، كه پسرمون تو غرفه سوپرماركت صندوق دار شده بود، يه پل معلقم بود كه پسرمون خيلي دلش ميخواست بره روش ولي به خاطر سنش اجازه نميدادن بعد كه علاقه اميرعلي رو ديدن يه آقايي كمكش كرد و روي پل همراهيش كرد، پسر قند عسلمون هم كاملا شجاع و مسلط روي پل راه ميرفت كه خود اون آقا تعجب كرده بود، كلي پسر گلمون اونجا بازي كرد و خوش گذروند و شام هم رفتيم رستوران، اميدوارم ...
بازی فکری
امروز پسر عسل مامان و بابا با بازی فکری میخ و چکش تونست عکس روی جعبه بازی رو درست کنه آفرین پسر قندعسلم ...
شركت بابا محمد
امروز كه با پسر گلم از مهد برميگشتيم قبل از رسيدن به خونه جلوي سوپرماركت محل ايستادم تا اگر بستني ميخواد بره بخره كه پسر گلم پياده نشد و رفتيم خونه تا ماشين رو بردم تو پاركينگ پسرم شروع كرد به گريه كردن كه بستني ميخوام دوباره ماشين رو روشن كردم و رفتم سوپرماركت كه مجددا آقا گفت بستني نميخوام خلاصه مونده بودم چي كار كنم پسرم رو بردن تو خيابون سهروردي مغازه آبميوه گيري كه هميشه ازش بستني قيفي ميخريم ولي اونجا هم از ماشين پياده نشد خلاصه حسابي عصباني و ناراحت بودم و يهو به پسرمون پيشنهاد دادم كه بريم شركت پيش بابا محمد كه خوشحال شد و قبول كرد.رفتيم شركت و بابا محمدم با وجود اينكه معلوم بود كار داره ولي طبق معمول كه من و شما هميشه براش الويت دار...