چرا نيستم؟
ديروز بابا محمد رفته بود دنبالت و بعدشم با هم رفته بوديد استخر و ساعت ١٠ شب اومديد، بابا يه دفعه هوس كرد كه فيلم عروسيمون رو ببينه. يادش بخير وقتي اول ازدواج فيلم عروسيم رو تحويل گرفتيم بابا تا يه ماه هر شب فيلم رو ميذاشت ميديد.عمو مسعود عادت داشت هر وقت از پادگان برميگشت اول زنگ خونه ما رو ميزد و يه حال و احوال با مامان ميكرد بعد ميرفت طبقه بالا، سبًا هم هر وقت ميخواست بره بيرون يا عزيز ميفرستادش خريد دوباره يه سر به ما ميزد و ميپرسيد بيرون چيزي لازم دارم يا نه ، بعد فكر كن هرشب در خونه باز ميشد و ميديد دوباره داره فيلم عروسي پخش ميشه بلند بلند ميخنديد و ميگفت خدا وكيلي شما دو تا چه حوصله اي داريد، ديشب بعد از مدت ها ميخواستيم ف...