اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگي

اتفاق خوب امروز

امروز گل پسرمون گل كاشت. هر وقت پسر عسلمون با بابا محمد ميرفت آرايشگاه چون خيلي گريه ميكرد و بابا محمد طاقت نميوورد و هميشه موهاي پسرمون نصفه و نيمه كوتاه شده از آرايشگاه پسرمون رو ميوورد خونه. خلاصه تصميم به اين شد كه چون مامان مونا در صد ناز كشيدنش پايين تره مسئول بردن شازده به آرايشگاه بشه. تو آرايشگاه پسرمون مينشست تو بغل مامان مونا و كلي گريه ميكرد و سر تا پاي مامان مونا مويي ميشد ولي در آخر نتيجه خوبي داشت و موهاي پسرم قشنگ و مرتب كوتاه ميشد. ولي امروز شازده پسرمون در كمال ناباوري رو تخته اي كه آقا مهدي گذاشته بود رو صندلي آرايشگاه كه پسرمون بلندتر بشينه و دست آقا مهدي به موهاش برسه خيلي آروم و صبور نشست تا موهاش كوتاه شد و...
22 ارديبهشت 1397

عمو پستچي

امروز كه مامان مونا رفت مهدكودك دنبال پسرش خاله بهاره گفت اميرعلي امروز تو كلاس زبان عالي بوده و كلي با دوستاش شعرهاي زبان رو تكرار كرده و قرار شده عمو پستچي براش يه كادو بياره مهد كودك اميدوارم روز به روز خبراي خوب بشنوم 🙏🙏🙏🙏 فرشته زيباي مامان مونا و بابا محمد عاشقتيم 😘😘😘😘
18 ارديبهشت 1397

تعطيلات نوروز ٩٧

سال نود و هفت شروع شد و اميدوارم سال خوبي رو پسرم در كنار هم داشته باشيم. بعد از تحويل سال نو آماده شديم و رفتيم خونه مامان فرخ و بابا عباس و شام اونجا بوديم. روز اول فروردين ناهار رفتيم خونه عزيز فريده و بعد ازظهرم رفتيم خونه مادرجون تاجي ( مادربزرگ بابا محمد) و براي شام هم رفتيم خونه عمه مامان مونا. روز دوم ناهار رفتيم رستوران شانديز و بعدم براي شب كه عمه مريم و خانوادش و عمو مسعود و خانوادش و عزيز مهمونمون بودن رفتيم آجيل و شكلات و ميوه خريديم. روز سوم هم خونه بوديم و مامان مونا لوازم سفر رو آماده كرد. روز چهارم صبح با مامان فرخ و بابا عباس و خاله و دايي به سمت انزلي راه افتاديم. ٤ روز انزلي بوديم و جنگل گيسوم و جاده اسالم رفتيم و كن...
16 فروردين 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد