سفر مادر و پسري
مامان مونا و دوستهاي دبيرستانش تصميم گرفتن كه سه روز با هم برن شمال، اول مامان دودل بود كه پسرگلش رو ببره يا نبره ولي با وجود اصرارهاي زياد بابا محمد و مامان فرخ كه اميرعلي رو بذار پيش ما بمونه ، مامان مونا تصميم نهاييش رو گرفت و با قندعسلش راهي سفر شد من و پسرم رفتيم تو ماشين خاله الهه ، مامان مونا تا حالا تو جاده رانندگي نكرده بود به قزوين كه رسيديم خاله الهه با زور مامان رو نشوند پشت فرمون و گفت بايد رانندگي جاده رو تجربه كني ، خلاصه از قزوين تا شفت مامان پشت فرمون نشست و ساعت ٦ رسيديم ويلاي پدر خاله الهه خيلي جاي قشنگي بود دقيقا ويلا وسط قرار گرفته بود و دو ر تا دورش شالي برنج بود كه بوي برنج آدم رو مست ميكرد جيگر طلاب مامان هم ...