اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

سفر مادر و پسري

مامان مونا و دوستهاي دبيرستانش تصميم گرفتن كه سه روز با هم برن شمال، اول مامان دودل بود كه پسرگلش رو ببره يا نبره ولي با وجود اصرارهاي زياد بابا محمد و مامان فرخ كه اميرعلي رو بذار پيش ما بمونه ، مامان مونا تصميم نهاييش رو گرفت و با قندعسلش راهي سفر شد من و پسرم رفتيم تو ماشين خاله الهه ، مامان مونا تا حالا تو جاده رانندگي نكرده بود به قزوين كه رسيديم خاله الهه با زور مامان رو نشوند پشت فرمون و گفت بايد رانندگي جاده رو تجربه كني ، خلاصه از قزوين تا شفت مامان پشت فرمون نشست و ساعت ٦ رسيديم ويلاي پدر خاله الهه خيلي جاي قشنگي بود دقيقا ويلا وسط قرار گرفته بود و دو ر تا دورش شالي برنج بود كه بوي برنج آدم رو مست ميكرد جيگر طلاب مامان هم ...
20 خرداد 1398

شمال

با خاله شيما آخر هفته رفتيم شمال شهر نور هتل نگين هوا خوب بود و بعدازظهرا كلي پسرمون با بابا محمدش ميرفتن تو دريا و شنا ميكردن من و خاله شيما هم كنار دريا رو ماسه ها مينشستيم و از صداي موج آب لذت ميبرديم ...
20 شهريور 1397

كيش ٩٧

با عمه مريم و عمو امير و آرمان و آرمين و عزيز فريده راهي كيش شديم سه شنبه بعدازظهر ساعت ٦ به سمت كيش حركت كرديم و حدود ساعت ٩ هتل بوديم بعد از تحويل گرفتن اطاق و باز كردن چمدون ها رفتيم اسكله قدم زديم و شام خورديم و برگشتيم هتل تا استراحت كنيم روز اول سفر بعد ار صبحانه پسر گلمون همراه با آقايون رفتن دريا وحسابي بهشون خوش گذشته بود و بعداز ظهرم كه برگشتن پسر خستگي ناپذير ما تازه وان حموم رو پر كرد و كلي بازي كرد و بعد خوابيد. شام رفتيم شانديز صفدري و موزيك زنده داشت و تا ساعت ١ اونجا بوديم روز دوم سفر هم دوباره صبح همون برنامه دريا بود و بعد ازظهر رفتيم جنگ كه اصلا مناسب بچه ها نبود همش حرف هاي بد و زننده ميزدن تا مردم رو بخندونن ...
17 تير 1397

تبريز

براي تعطيلات عيد فطر تصميم گرفتيم سه نفري بريم تبريز.رور چهارشنبه ساعت ١٢ پرواز داشتيم موقعي كه از خونه ميخواستيم بريم فرودگاه پسر گلمون كيفش رو برداشت تا با خودش بياره فرودگاه مامان مونا متوجه نقشه پسرش شده بود نقشه پسرمون اين بود كه خودش كيفش رو بذاره روي ريل هاي بازرسي و بعد برداره ببره تحويل گيت تحويل بار بده خلاصه اينكار رو كرد و موقعي هم كه رفتيم تو هواپيما تا نشست گفت غذا بخوريم كه از شانس پسرم چون پرواز كوتاه بود يه ميان وعده سبك دادن و پسرمون هم دوست نداشت . خلاصه رسيديم تبريز و از فرودگاه رفتيم هتل كايا لاله پارك.يه هتل واقعا تميز و شيك وقتي اطاق و چمدون ها رو تحويل گرفتيم بالافاصله رفتيم رستوران هتل ناهار خورديم و بعد اوم...
28 خرداد 1397

سفر انزلي

براي تعطيلات عيد فطر با عمه مريم وعمو امير و بچه ها و عزيز رفتيم انزلي.يكشنبه صبح زود راه افتاديم و نزديكاي رودبار يه جا براي خوردن صبحانه ايستاديم و بعد ديگه نزديكاي ساعت ١ انزلي بوديم ولي چون خيلي مسافر اومده بود أكثر جاهاي خوب پر شده بود.دو ساعت گشتيم و به نتيجه نرسيديم رفتيم ناهار خورديم و بعد دوباره دنبال جا رفتيم كه بالاخره يه جاي خوب پيدا كرديم.جالب اين بود پسرعزيزمون با ديدن دريا لباساشو تو همين ماشين دراورد مامان مونا كه اين موضوع رو پيش بيني كرده بود لباساي مخصوص دريا رو جلو دست گذاشته بود و سريع رفتيم سمت ساحل و آب بازي، بعد از آب بازي حسابي اومديم ويلا و استراحت كرديم و چون خيلي خسته بوديم بعد از شام سريع خوابيديم.دوشنبه صبح هم ر...
8 تير 1396

كيش

همراه مامان فرخ و بابا عباس و دايي و خاله مسافر كيش شديم.پرواز ساعت ٧ شب بود و تقريبا ساعت ١٠ كيش بوديم .پسر گلمون هم تو هواپيما خيلي پسر خوبي بود و چون به خاطر سنش بايد بليط جدا ميخرديم و خودش صندلي داشت كلي ذوق كرده بود و رفت كنار پنجره نشست  روز اول بعد از خوردن صبحانه همه حاضر شديم و آقايون با هم و خانوما هم با همديگه رفتيم پلاژ و براي شنا كردن تو دريا.تا ساعت ٢ دريا بوديم و بعد اومديم هتل ناهار خورديم و آماده شديم براي گشت دور جزيزه.رفتيم بازديد از كاريز و شهر سوخته و درخت كهن و كشتي يوناني اين گشت تا ساعت ٩ شب طول كشيد و نه خوب بود نه بد.براي شام هم رفتيم رستوران شانديز كه موسيقي زنده هم داشت و عسل مامان و بابا كلي بهش خوش گذشت و...
29 فروردين 1396

بهشهر

براي چند روز تعطيلي تصميم گرفتيم بريم بهشهر و تالاب ميانكاله.با عزيز فريده صبح راه افتاديم و بعد از ٤ ساعت رسيديم هتل .هتل خوب و تميز بود خارج از شهر بهشهر بود.براي شام ميخواستيم بريم داخل شهر بهشهر كه تو مسير خوابت برد.مامان مونا هر چي به عزيز و بابا محمد گفت كه من با اميرعلي تو ماشين ميشينم شما بريد شام بخوريد قبول نكردن و تا از ماشين پياده شديم از خواب بيدار شدي و كلي گريه كردي و اصلا تو رستوران نموندي .خلاصه غذا رو گرفتيم و تو ماشين خورديم و برگشتيم هتل.صبح بعد از خوردن صبحانه يه ماشين اومد دنبالمون و رفتيم تالاب ميانكاله.يه دشت بكر و دست نخورده و سرسبز و زيبا بود كه توش اسبهاي وحشي بودن البته سگ هم زياد بود.تالاب هم كه پر بود از مرغابي ...
9 دی 1395

رامسر

براي اينكه يه آب و هوايي عوض كنيم سه نفري راهي رامسر شديم .صبح حركت كرديم و نزديكاي ظهر رسيديم سياه بيشه و اونجا دل و جگر و كتف خورديم و بعد دوباره راه رو ادامه داديم به سمت رامسر.واقعا مسير طولاني و خسته كننده بود.بعدازظهر بعد از تحويل گرفتن اطاق با هزار مكافات پسرمون خوابيد و شب رفتيم بيرون كه متاسفانه عزيز مامان و بابا خيلي بد حال شد و تب كرد.تمام داروخانه ها رو گشتيم تا سوسپانسيون استامينيفن پيدا كرديم حالا هميشه مامان مونا تو سفرها مجهز به دارو بود برعكس ايندفعه يادش رفته بود.خلاصه رسيديم هتل و خواستيم تو رستوران شام بخوريم كه اصلا پسرمون حالش خوب نبود و منصرف شديم .خلاصه شربتو داديم پسرمون و يه خورده شام خورد و خوابيد ولي خدا رو شكر صب...
25 مهر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد