اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نبض زندگي

خونه مامانی

امروز مامان مونا میخواست خونه جدید رو تمیز کنه و به خاطر همین از صبح پسرم رفت خونه مامانی و بابا عباس و کلی هم بهش خوش گذشته بوده . با مامان فرخ و دایی محمدامین رفته بودی خونه خاله فرح و با ویدا بازی کرده بودی و بعدم که با دایی رفته بودی حموم و کلی آب بازی .   ...
1 دی 1393

دومین یلدای زندگیت

سلام به روح قشنگت الهی اونقدر بخندی که صدای خنده هات بشه زیباترین موسیقی کائنات. الهی از شادی اونقدر پر بشی که سرریزش همه مردم دنیارو سیراب کنه. الهی روزیت اونقدر زیاد بشه که مجرایی باشه برای رسوندن روزی به خیلیا. الهی همیشه بهترین افکار به سراغت بیان و تو درست ترین تصمیماتو بگیری. الهی اونقدر غرق خوشبختی بشی که تا عمق بی انتهای رضایت برسی . الهی همیشه تنت سالم باشه و عاقبت به خیر بشی. الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشی و الهی که خدا همیشه هواتو داشته باشه . اینم دعای شب یلدا ازطرف من به تو پسر گلم. دومین یلدای زندگیت مبارک ...
30 آذر 1393

بهترین هدیه خدا

امروز 15ماه از روزی که تو به زندگی من و بابامحمد پاگذاشتی میگذره 15 ماه با همه سختیها و خوشیهاش گذشت و همین جور روزها میان و میرن و تو جلوی چشمهای من بزرگ و بزرگتر میشی و دغدغه و نگرانیهای من بیشتر که آینده چی میخواد بشه ؟ یک دنیا فکر تو سرمه که من میتونم مامان خوبی باشم؟میتونم تو رو خوب تربیت کنم؟ و .................................... امیرعلی من همه تلاشمو برای خوب بزرگ کردن تو میکنم تو بعد از بابا محمد قشنگترین هدیه خدا به منی امیدوارم وقتی بزرگ شدی و مرد شدی فقط و فقط قدر شناس باشی و با خوب بودنت باعث افتخار من و بابا محمد بشی.   ...
18 آذر 1393

خسارت به لوازم خونه

چند روز پیش شما گل پسر زدی یکی از باندهای سینما خانواده رو شکوندی همون موقع هم مامان فرخ زنگ زد تا من اومدم بهش بگم چه دست گلی به آب دادی اومدی جلوی دهن منو گرفتی اول فکر کردم همین جوری این کارو کردی دوباره 2 ساعت بعد زنگ زدم به مامان فرخ برای اینکه تورو امتحان کنم تا شروع کردم براش تعریف کردن با اینکه رو موتورت سوار بودی و سرت گرم بود زود اومدی پایین باز دستتو گذاشتی رو دهن من که نگم کلی خوشم اومد نه از اینکه باند رو شکوندی از اینکه داری کم کم بزرگ میشی و روز به روز شیرین تر. بعد از ظهر که بابا محمد اومد خونه چندبار ازت پرسید کی این باند رو شکونده تو هم خیلی خوشگل خودتو زدی به اون راه که اصلا نمیشنوی بابایی هم که جزو دسته باباهای مهربو...
17 آذر 1393

اولین سفر با هواپیما

امروز صبح بابا محمد رفت برای صبحانه کله پاچه خرید به عزیز فریده هم گفتیم اومد خونمون با هم صبحانه خوردیم تو گل پسر هم برای اولین بار کله پاچه میخوردی که خوشبختانه خوشت اومد بعد بابا مجبور شد بره بانک منم بقیه کارهای سفر رو انجام دادم ساعت 11 صبح از عزیز فریده خداحافظی کردیم رفتیم فرودگاه . وقتی میخواستیم از بازرسی رد بشیم خانم بازرس تا اومد بازدید بدنیت کنه فکر کردی داره قلقلکت میده کلی خندیدی ساعت 1 بعدازظهر سوار هواپیما شدیم امیرعلی یه چیز خنده دار بابا محمد از هواپیما میترسه وقتی هواپیما میخواست take off کنه من به تو می می دادم تا تو گوشت هوا جمع نشه دردت بگیره بابا محمد منو بیچاره کرد هر 2 ثانیه به 2 ثانیه میپرسید داره مک میزنه م...
28 آبان 1393

واکسن آنفولانزا - دومین دوره

امروز نوبت دومین دوره واکسن آنفولانزا بود . مطب امروز خیلی شلوغ بود و بچه های سرما خورده هم زیاد بودن من وبابا همش نگران بودیم مبادا تو هم سرما بخوری .بعد از کلی معطلی نوبت ما شد اول آقای دکتر معاینت کرد این ماه وزنتم زیاد نشده بود که آقای دکتر گفت عیب نداره .من از آقای دکتر خواهش کردم سرنگ رو نشونت نده تو بغل بابامحمد نشستی و واکسن زده شد ولی حسابی شاکی شدی و سر دکتر داد میزدی با زبون مخصوص خودتم یه چیزایی میگفتی .ایندفعه خیلی گریه کردی البته بیشترم به خاطر خستگی بود امروز تو مطب خیلی تو نوبت بودیم .
28 آبان 1393

کارهای جدید

عزیز فریده بهت صدای هاپو رو یاد داده تا بهت میگم هاپو چی میگه فورا میگی هاپ قربون مدل لبات بشم . دیگه قشنگ با اسباب بازیهات بازی میکنی یاد گرفتی ماشیناتو روی زمین بکشی و صدای قام قام در بیاری لگوهاتم روی هم سوار میکنی . آقا پسر دیگه کابینتها از دست شمادر امان نیستن یاد گرفتی محافظ کابینت رو باز کنی و همه ظرفها رو بریزی بیرون یه زیردستی هم انداختی زمین شکوندی منم مجبور شدم ظرفها رو از تو کابینت بردارم بذارم رو اپن حالا میری تو کابینت خالی میشینی الهی همیشه سالم باشی ولی ماشالا مامانی خیلی بازیگوشی ...
19 آبان 1393

خانه بازی

پسر گلم امروز با هم رفتیم خانه بازی تو پاساژ کسا برای اولین بار مامانت مثل یه خانم خوب بدون نگاه کردن به ویترین مغازه ها یه راست تو رو برد طبقه سوم خانه بازی البته این کار مامانت دو دلیل داشت اولیش به خاطر اینکه شما سوار کالسکه بودی اگه زیاد طول میکشید بهونه میاوردی که بیای بیرون دومین دلیل اینکه مامانت اینقدر چاق شده که تقریبا هیچ لباسی سایزش نیست پس وقت گذراندن تو پاساژ بیهوده بود . تو خانه بازی از استخرتوپ ترسیدی تا گذاشتمت تو استخر گریه کردی ولی از تاپ بازی و سرسره والاکلنگ خوشت اومد یک ساعت باهم اونجا بازی کردیم و اومدیم خونه از بازی کردنت فیلم گرفته بودم اومدیم خونه داشتم به بابا نشون میدادم خودتو میدیدی ذوق میکردی .امیرعلی تو همه خو...
17 آبان 1393

دسته گل به آب دادن

امیرعلی بابایی عباس به گل بنفشه آفریقایی خیلی علاقه داره برای همین هم یه عالمه گلدون گل بنفشه آفریقایی رنگی داره به هیچکس هم حتی یه قلمه نداده مدام برگهاشونو تمیز میکنه به موقع بهشون آب میده خلاصه عاشق این گلدوناشه اما تو پسرشیطون بدو بدو رفتی طرف گلدونا تا مامانی بهت برسه رفتی یکی از گلهارو از ریشه کندی بعدشم کلی میخندیدی امیرعلی بابایی خیلی دوستت داشت که هیچی بهت نگفت باورکن اگه هرکس دیگه بود دعواش میکرد . عسلم دیگه کاملا از رو زمین بلند میشی و راه میری ولی مدام سرت میخوره زمین چون عجله داری میخوای تندتند راه بری .کلمه آب رو هم یاد گرفتی به هرچیزی میگی آب . ...
16 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد