اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نبض زندگي

تولد خاله شیما

امروز تولد خاله شیما بود مامان فرخ زنگ زد که سر راه از قنادی ناتالی کیک بخریم و برای شام بریم خونشون .وقتی رفتیم قنادی دیدیم یه یخچال کیک های خوشگل با مدلها و طرحهای مختلف گذاشته بودند .خاله شیما امسال یه کیک خیلی خوشگل و بامزه نصیبش شد که با کیکهای ساده هر سالش فرق کرد.و اما................ بابا محمد احساس کرده بود وقتی شما کنار یخچال ایستاده بودی صدای دگمه خاموش و روشن یخچال اومد و شک کرده بود جریان رو به فروشنده گفتیم و کاشف به عمل اومد که جنابعالی یخچال رو خاموش کرده بودید خدا رو شکر بابا محمد فهمیده بود وگرنه تمام کیک بستنیها خراب میشدن با اینکه کارت خیلی بد بود ولی من و بابا محمد کلی خندیدیم .چون پسرم خیلی کوچیکه میشه اسم این کارشو گ...
14 خرداد 1394

مسافرت بهاری

خاله شیما چون امسال تابستون نمیتونست مرخصی بگیره به خاطر همین تصمیم گرفتیم امسال بهار بریم شمال. با مامان فرخ و باباعباس و دایی محمدامین و مادرجون ( مامان بزرگ مامان مونا ) رفتیم نمک آبرود یه جای خیلی شیک و تمیز برای سه شب گرفتیم . هوا هم عالی و خنک بود اصلا شرجی نبود و پسرم برای اولین بار سوار تلکابین شد انقدر خوب و آقا بغل دایی محمد امین نشسته بود و با تعجب پایین دره رو نگاه میکرد که ما نفهمیدیم شوکه شده بود یا داشت لذت میبرد . سه روز خیلی خوب رو گذروندیم و کلی به همه خوش گذشت .امیدوارم سایه بزرگترها همیشه بالا سرمون سالم و سلامت باشه و تو از در کنار بودن با مامان بزرگ و بابابزرگت لذت ببری.        ...
25 ارديبهشت 1394

خونه مادرجون

با مامان فرخ و باباعباس تصمیم گرفتیم بریم دستجرد خونه مادرجون ( مامان بزرگ مامان مونا) صبح زود راه افتادیم و اول رفتیم قم سرخاک بابا حاجی ( بابا بزرک مامان مونا)که ایکاش الان پیشمون بود و خوشبخت شدن منو مامان شدن منو پسرگل منو میدید حیف که خیلی زود از پیشمون رفت و ما رو ترک کرد یاد اون روزای خوبی که بود بخیر یاد خنده های دلنشینش بخیر یاد دورهم بودنهایی که به خاطر وجود بابا حاجی بود بخیر خدا رحمتش کنه . وقتی رسیدیم دستجرد هوا عالی و خنک و تمیز بود شبا ستاره ها رو میشد تو آسمون شمرد و پسرمم که چشمش افتاد به حیاط بزرگ و کلی کیف کرد و بهش خوش گذشت .دو شب خونه مادرجون مهمانش بودیم و خوش گذشت. امیدوارم سلامت باشه .
23 ارديبهشت 1394

خوشحالم كه با تو مادر شدم .........

عزیزترینم,فرزندم من مادرت هستم... من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروانه ارزوهایت را میبینی... من مادرم ...
21 فروردين 1394

نوروز 94

روز اول عید نهار رفتیم خونه عزیز فریده و شام هم رفتیم خونه مامان فرخ و بابا عباس.روز دوم عید هم رفتیم خونه مادرجون تاجی و دایی داوود ( دایی بابامحمد ). روز سوم فقط به خرید برای سفر و بستن چمدانها گذشت و روز چهارم هم سفر عازم جزیره گوا شدیم. وقتی رسیدیم فرودگاه امام خمینی خاله الهام و عموسعید و صبا که خیلی وقت بود ندیده بودنت بغلت کردن و کلی بوست کردن . 4 ساعت تو هواپیما بودیم تا به گوا رسیدیم و پسرم کلی شیطونی کرد و تمام این مدت تو هواپیما فقط راه رفت و جیغ زد بیچاره مسافرای دیگه خیلی اذییت شدن . وقتی رسیدیم هوا فوق العاده گرم و شرجی بود . گوا اصلا شهر خوبی نبود ولی برای ایام عید که تقریبا همه جا سرده  میشه گفت انتخاب خوبی ب...
14 فروردين 1394

جشن نوروز

امروز تو كلاس استخر پسرم جشن نوروز بود صبح كه از خواب بيدار شديم بعد از خوردن صبحانه با هم حاضر شديم و رفتيم مجموعه ورزشي ناوا .همه جاي باشگاه رو با بادكنك و كاغذ كشياي رنگي تزيين كرده بودن و يه سفره هفت سين قشنگ هم انداخته بودن كم كم كه همه بچه ها با ماماناشون جمع شدن عمو فرشيد (مجري برنامه كودك)اومد و براي بچه ها شعر ميخوند و آهنگ زد خيلي خوش گذشت كلي پسرم ذوق كردو رقصيد براي مامان مونا هم كه مدتها بود دچار روزمرگي شده بود خوب بود با ماماناي ديگه رقصيديم با هم حرف زديم و براي نهار با ما كاراني و ساندويچ كتلت و الويه پذيرايي شديم كه خيلي خوشمزه بود روز خيلي خوبي رو با پسرم داشتم و كلي با هم بهمون خوش گذشت. ...
21 اسفند 1393

کارهای جدید

پسرگلم به آهنگ و موسیقی خیلی علاقه داری تو خواننده ها عاشق نوش آفرینی وقتی صداشو میشنوی زود میای جلوی تلویزیون و دست میزنی. دف زدن خاله شیما رو هم خیلی دوست داری هر وقت میریم خونه مامان فرخ زود میری دف خاله رو میاری میدی بهش تا بزنه خودتم کلی ذوق میکنی و دست میزنی فکر کنم بهترین مشوق خاله تو باشی . چند روز پیشم که رفتیم خونه عزیز فریده تا عمو مسعود رو دیدی لبات رو غنچه کردی و گفتی عمو اونم که کلی ذوق کرد حقم داره برای اولین وآخرین بار عمو شده. آب خواستنتم که برای خودش ماجرایی داره به بهانه اینکه بیای دم سینک و با شیر آب بازی کنی روزی صدبار میگی آب انقدر میگی تا تسلیمت بشیم اگرم لیوان آبرو بیاریم بهت بدیم بهت برمیخوره. هرچ...
20 اسفند 1393

وای .............وای .........وای

دیروز نوبت واکسن سه گانه بود که طبق معمول مامان مونا از صبح که میخواست تو رو ببره استرس داشت .با بابامحمد رفتیم مطب آقا دکتر خوشبختانه خلوت بود و یه آقا پسرم به نام کسری اونجا بود و تو هم کلی بهش زور گفتی بیچاره تا میومد یه چیزی بهت بگه زود مامان و باباش میگفتن کسری این نی نیه از شما کوچیکتره اونم طفل معصوم آروم میشد و تو هم کلی از نی نی بودت سواستفاده کردی . خلاصه نوبت ما شد و اول دکتر معاینت کرد و بعدم من اومدم از اطاق بیرون و بابا محمد و خانم قمبری پاتو نگه داشته بودن تا واکسن زده بشه دکتر به خانم قمبری گفته بوده امیرعلی رو خیلی سفت نگه دار زورش زیاده .الهی بمیرم خیلی گریه کردی .اومدیم خونه هم دیگه از پا درد همش گریه کردی و تبم داشتی . ام...
20 اسفند 1393

روزخوب کلاس

امروز تو کلاس شنا خیلی خوش گذشت به خاطر اینکه بالاخره مامان مونا موفق شد بازو بند شناتو به دستات ببنده تا بتونی بدون کمک من رو آب وایستی بعدم که انگار خودتم متوجه تغییر حال و احوال خودت شده باشی داوطلبانه رفتی رو تویوپ که خیلی ازش میترسیدی نشستی .نسترن جون میگفت خوبه داری خودتو کم کم با کلاس وفق میدی البته کلا علاقه شما فقط وفقط لب استخر نشستن و پریدن تو آبه .ولی برای امروز خیلی خوب بود من که کلی خوشحال شدم . خاله نسترن هم جایزه بهت یه شکلات صبحانه داد که ماشالا تو یه چشم بهم زدن خوردیش . ...
13 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد