اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

نبض زندگي

تولد بابا محمد

امروز تولد بابا محمد بود از صبح که با هم از خواب بیدار شدیم من یه خورده خونه رو جمع و جور کردم ولی چون دو هفته درگیر سرماخوردگی بودیم خیلی جون کار کردن نداشتم تو هم به خاطر مریضیت همش بهانه گیری میکردی .لباس پوشیدیم و باهم رفتیم اول دو تا عطرخوشبو یکی از طرف تو و یکی هم از طرف من برای بابامحمد خریدیم بعد هم رفتیم قنادی ناتالی یه کیک هم خریدیم و برگشتیم خونه منتظر شدیم تا عصر بشه و بابایی بیاد تا کادوهامونو بهش بدیم ولی نمیدونم چرا بابایی مثل هرسال خیلی ذوق نکرد شاید به خاطر بهم خوردن جو خونه به خاطر مریض بودن من و تو بوده خلاصه هر چی که بود به من خیلی برخورد .بعد از شامم مامان فرخ و باباعباس و دایی و خاله هم به خاطر تولد بابامحمد اومدن خونمو...
5 اسفند 1393

مهمان گل خانه ما

این روزها دارم به این فکر میکنم که تو پسرگلم مهمانی در خانه ام هستی و روزی از کنارم میری. روزها با سرعت عجیبی میگذرد و تو به زودی از من جدا میشی . به خودم میگم : کدوم مهمتره ؟ نظم خونه یا اینکه تو به خوبی از من یاد کنی ؟ کدوم مهمتره ؟خونه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت تو ؟ چون میدونم تو مهمان خانه منی پس اولویتم رو تغییر میدم و بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و توست. شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام و طبعآ مجموعه کمی از قوانین مهم رو انتخاب میکنم و خودم رو ملزم به اجرای اونها میدونم و مابقی چیزها رو بدون هیچ قید و شرطی رها میکنم. از عصبی شدن وداد و فریاد زدن کم میکنم تا به آرامش برسم .از وسواس هام میگذرم و به خانه...
21 بهمن 1393

آرایشگاه

شما پسر گل رو همیشه بابا محمد میبرد آرایشگاه پیش آقا رضا . آقا رضا هم چون بابا محمد مشتری قدیمیش بود کلی برای کوتاه کردن موهات وقت میذاشت و باهات بازی میکرد و تو هم اصلا گریه نمیکردی و من وبابا محمدم خوشحال از اینکه تو آرایشگاه باهات مشکل نداریم و همیشه پزت روبه چند تا از مامانای فامیل که آرایشگاه بردن بچه هاشون براشون دردسر بود میدادیم خلاصه متآسفانه آقا رضا مریض شده و دیگه سرکار نمیره . تصمیم گرفتیم ببریمت آرایشگاه مخصوص کودکان که اونجا هم مثل آقا رضا باهات بازی کنن تا هم موهات مرتب بشه هم بهت خوش بگذره .بابا محمد به خاطر مشغله کاری برای اولین بار منو تو کارایی که همیشه دو نفری انجام میدیم تنها گداشت .اول که وارد محیط آرایشکاه شدیم من ک...
18 بهمن 1393

روز اول کلاس

امروز جلسه اول کلاس شنا بود صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدیم و آماده شدیم تا بریم کلاس چون روز اول بود بابا محمد رسوندمون دم استخر .از اونجایی که تو پسر گل خیلی اجتماعی هستی تا از در رفتیم تو شروع کردی خوشحالی کردن و به همه هم میخندیدی کلی هم پسر خوبی بودی و همکاری کردی تا لباس هامونو عوض کردیدم و با هم رفتیم تو استخر . تو عاشق آب و آب بازی هستی با دیدن اون همه آب کلی ذوق کردی و از خوشحالی جیغ میزدی .مادرای دیگه فکر میکردن تو از یه سانس دیگه اومدی تو این کلاس باورشون نمیشد جلسه اولته .خیلی خوش گذشت کلی خاله نسترن شعر خوند و باهاتون بازی کرد .البته امیرعلی همه مامانا بچه هاشون رو از بچه های دیگه خوشگل تر و سرتر میدونن ولی بی اغراق و بدون تعصب ما...
2 بهمن 1393

ثبت نام کلاس شنا

امروز بعد از ظهر با بابا محمد رفتیم استخرناوا اسمتو کلاس شنا ثبت نام کردیم و قرار شد چهارشنبه ها با هم بریم استخر .به ما گفتن باید برات مایو ضد آب بگیریم و آدرس مغازه رو هم دادن با بابا محمد رفتیم پاساژ گلستان تا برات مایو بخریم ولی از شانس بد ما سایز تو فقط مایو صورتی داشتن و فروشنده گفت تا یک ماه دیگه هم جنس نمیاره خلاصه از چند شعبه دیگه هم سوال کرد و اونا هم نداشتن و ما به اجبار یه مایو ضدآب صورتی برات خریدیم البته امیرعلی این روزا خیلی دختر و پسر نداره هر کی هرچی دلش میخواد میپوشه .امیدوارم از این کلاس خوشت بیاد و بهت خوش بگذره.
26 دی 1393

محله جديد

 امروز با همديگه پسر قشنگم رفتيم تو محل جديد دوري زديم و با مغازه ها آشنا شديم و يه ميوه فروشي و سوپرماركت و نانوايي تافتون خوب هم با فروشنده هاي خوب و مؤدب تو محل جديدمون پيدا كرديم و خريد كرديم و اومديم خونه.تو راه برگشت تو حياط يه خونه یه سگ خيلي بزرگ و سياه به اسم ركس بود و وقتي ديدی زبون سگ بيرون هست به سگه زبون درازي ميكردی.بعدم كه اومديم تو كوچه يه خانوم مهربون تا تو کالسکه دیدت كلي بوست كرد و قربون صدقت رفت .عاشق آدماي انقدر با ذوق و احساس هستم.خلاصه بعد از گشت و گذار با هم برگشتیم خونه . ...
24 دی 1393

خرید کفش

امروز با بابامحمد جون رفتیم برات کفش خریدیم کلی هم من و بابایی رو خوشحال کردی چون تا کفشها روپات کردم که ببینم اندازت هست یا نه سریع شروع کردی قدمهای بلند برداشتی و سرتم انداختی پایین و از مغازه رفتی بیرون و ذوق میکردی .خوش به حالت پسرم تو الان بهترین لحظه های زندگیت رو داری کوچکترین چیزی خوشحالت میکنه .فرشته معصومم من و بابا محمد گلت همه سعي و تلاشمونو میکنیم تابتونی دوران کودکیت رو به خوبی بگذرونی و لذتش رو ببری چون این روزهای خوب بره دیگه برنمیگرده .امیدوارم روزهای خوبی داشته باشی.😘
11 دی 1393

کارها و کلمه های جدید

آقا پسرم یاد گرفته به بابا عباس میگی ..........................................عباعبا آرمان ..........................................آمان عمه .............................................عم ......ما .امیرعلی تو یه عمه گل و مهربون و دوست داشتنی داری . عمه مریم یه فرشتس انشالا همیشه سالم و سلامت باشه. ممه.......................................مم مم هر جا که باشیم دستتو میکنی تو یقه من و میگی مم مم . امروزم که یه کار جالب ولی خطرناک کردی جعبه خالی دستگاه بخور رو با خودت کشوندی تو آشپزخونه بردیش دم گاز و رفتی روش وایستادی تا دستت به قابلمه روی گاز برسه . از دست تو نمیشه خونه رو جارو کرد تا جاروبرقی روشن میشه یا سیمشو از تو پری...
9 دی 1393

روزاسباب کشی

امروز روز اسباب کشی بود هم روز خوبی بود و هم روز بد . روز خوبی بود برای اینکه داشتیم میرفتیم منزل نو با کلی لوازم نو . روز بدی هم بود چون داشتیم با خونه ای که من وبابامحمد شش سال توش خاطره های قشنگ داشتیم خداحافظی میکردیم.خاطره های خوب مثل عروسی عمو مسعود روزی که لباس دامادی تن کرد و از پله ها اومد پایین یکی از قشنگترین لحظه های زندگی من بود . به دنیا اومدن تو گل پسر که خوشبختی من و بابامحمد با وجود تو صد برابر شده الهی قربونت برم ویه عالمه خاطره های خوب دیگه . با کمک باباعباس و مامان فرخ و دایی محمد امین و خاله شیمامنزل جدیدمون جمع و جور شد و خوشگل . به امید اینکه تو این خونه هم سه نفری روزهای خوب و قشنگی رو در کنار هم داشته باشیم . ...
5 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد