اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

پاساژ ارگ

1395/8/10 18:05
نویسنده : ماماني
184 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مامان مونا و بابا محمد با هم اومدن مهدكودك دنبالت.اول كه با ديدن ما دو نفر كلي ذوق كردي و خوشحال شدي.بعد از كلي تو ترافيك موندن رفتيم پاساز ارگ كه شما بريد شهربازي. تا رسيديم دم در شهربازي شما چشمتون افتاد به فودكورت و ميخواستي غذا بخوري.خلاصه قبول كردي كه اول بازي كني بعد بريم شام بخوريم.خيلي بازي ها برات جذاب نبود سه تا بازي رو سوار شدي و دلت نميخواست اونجا بموني حالا نميدونم واقعا خوشت نيومده بود يا بهانه رستوران رو داشتي.از شهربازي اومديم سمت فودكورت غذا سفارش داديم ولي آقا پسر چشمت افتاد به پله برقي كه بابا محمد رو بيچاره كرد بي اغراق بابا محمد فكر كنم ٣٠ دفعه باهات اين پله ها رو بالا و پايين رفت.اميرعلي شما پرحوصله ترين پدر دنيا رو داري.غذا خيلي دير آماده شد وقتي هم آوردن ما به ياد پارك آبي قبرس فيش اند چيپس سفارش داده بوديم كه واقعا اون كجا و اين كجا.غذاش فوق العاده بد بود اصلا نميشد خورد و فقط سيب زميني خورديم .شما عسل طلا هم كه يه ظرف سيب زميني رو كامل خوشحال و خندون ريختي زمين.انقدر حركتت و قيافت خنده دار بود كه من و بابا با وجود اينكه كارت خيلي بد بود نتونستيم جلوي خندمون رو بگيريم.شب خوبي بود و گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد