اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نبض زندگي

گريه مامان مونا

1398/10/7 14:24
نویسنده : ماماني
287 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد از مدت ها دوباره اشك مامان رو دراوردي،

دقيقا وقتي ٢ سال و ٦ ماهت بود مامان مهدكودك ثبت نامت كرد،

يه هفته اول كه خوب با هم ميرفتيم سر كلاس و سه ساعت ميمونديم ،

هفته دوم شما داخل كلاس بودي و منم دم در كلاس ميشستم،

هفته سوم شما سر كلاس بودي و منم بيرون كلاس، اين روال مهدكودك بود تا بچه ها اضطراب جدايي از مادر نگيرن، با همه اين ملاحظات بازم صبح كه از خونه ميخواستيم بريم گريه ميكردي،

از هفته چهارم طبق قانون مهد بايد ميذاشتمت و ميومدم، امان از لحظه جدايي كه خون به دلم ميكردي و مامان مونا وقتي تحويلت ميداد ميومد تو ماشين زار زار گريه ميكرد و عين سه ساعت رو جلوي مهد تو ماشين مينشست تا ديگه كم كم عادت كردي و تمام وقت مهدكودك ميموندي، البته تمام وقت براي شما يعني ١٠ صبح تا ٣ بعدازظهر،

از اون روزا ٤ سال داره ميگذره، اما امروز چون به خاطر آلودگي يه هفته تعطیل بودي و تو اين مدت به خاطر بد حال بودن مامان مونا تقريبا همش خونه مامان فرخ و بابا عباس بودي حسابي پشتت باد خورده بود.

صبح ها خودم بيدارت نميكنم ساعت كوك ميكنم تا با زنگ ساعت بلند بشي تا ساعت زنگ خورد زدي زير گريه كه من خواب بدي ديدم ازت پرسيدم چه خوابي؟ گفتي خواب ديدم تو پيش دبستاني اتفاق بدي افتاده، فهميدم بله ......، پسر ما داره بهونش رو شروع ميكنه، بعدم گفتي من اصلا نميخوام باسواد بشم ، نميخوام درس بخونم، نميخوام حافظ ياد بگيرم و از اين داستان ها.  

خلاصه مامان با هر ضرب و زوري راضيت كرد و راهي شديم، تو ماشينم كلي مامان باهات شعر خوند و خنديد تا رسيديم

به محض رسيدن چنان گريه سوزناكي سر دادی كه انگار زبونم لال تمام مصيبت دنيا يه دفعه رو سرت خراب شده بود

ديگه با اصرار نيكي جون و الهام جون رفتي سر كلاس

ولي حالا يكي بايد مامان مونا رو تو ماشين جمع ميكرد مثل همون روزاي اول مهد رفتنت نشستم تو ماشين و زار زار گريه كردم ، يه ساعتي كه خوب گريه كردم ديگه به خودم مسلط شدم و اومدم خونه،

حالا موقعي كه مهد میرفتی ، زير آبي زياد ميرفتي يه موقع هايي كه ديگه خيلي دلت نميخواست بری مامانم كوتاه ميومد و خونه ميموندي، ولي ديگه واقعا پيش دبستاني لازمه چون آمادگي قبل از مدرسه هست و بايد حتما بري،

انشالله هميشه لبت خندون باشه و مامان گريت رو نبينه، 🙏🙏🙏🙏

پسندها (4)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد