روز پرستار
امروز الهام جون تو كلاس گفته بود كه روز پرستار هست و شغل پرستاري رو براتون توضيح داده بود، مامان كه اومد دنبالت سريع گفتي امروز روز پرستاره.
منم تو ماشين بهت گفتم اميرعلي ميدونستي مامان فرخم پرستار بوده و تو بيمارستان كار ميكرده تا اينو گفتم سريع گفتي پس بريم گل بخريم و بريم خونشون ، الهي قربون احساس قشنگت بشم، با هم رفتيم يه دسته گل مامان مونا گرفت و شما هم يه شاخه گل قرمز برداشتي داده به آقاي گل فروش برات درست كنه،
چند شب پيش خونه مامان فرخ بوديم بهش گفتي پيتزا ميخوام مامان فرخم فريزرش رو باز كرد بهت نشون داد كه مواد پيتزا نداره و گفت دفعه ديگه بياي برات درست ميكنم
يه دفعه از گل فروشي كه اومدي بيرون گفتي بريم مواد پيتزا بخريم و فرخ پيتزا درست كنه،رفتيم خريد كرديم و رفتيم خونشون،تا از پله ها رفتي بالا و مامان فرخ در رو باز كرد پريدي بغلش و بوسش كردي و بهش گفتي فرخ جون روزت مبارك، مامان فرخم كه ديگه قند تو دلش آب شده بود و كلي ذوق كرد،بعدم مواد پيتزا رو دادي بهش و گفتي و براي شام پيتزا درست كن ميخوايم جشن بگيريم،
امروز دو تا سوپرايز براي مامان فرخ داشتيم هم براي روز پرستار سوپرايزش كرديم هم خبر .......... داديم و كلي خوشحال شد،
آفرين پسرم، واقعا خوشحالم كه انقدر باشعور و فهيم هستي،