اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نبض زندگي

قبرس

امسال تابستون تصميم گرفتيم كه براي سفر بريم قبرس شهر آياناپا.طبق معمول بابا محمد تحقيقاتش رو شروع كرد و مثل هميشه يه هتل خيلي خوب و عالي رزو كرد.صبح از خونه به سمت فرودگاه امام خميني حركت كرديم و زمانيكه رسيديم دوباره كش مكش با پسرم سر اينكه كمك كنه چمدانها رو بذاريم تو ريل تا از گيت رد بشه شروع شد .عزيز مامان و بابا عاشق اين كاره.خلاصه سوار هواپيما شديم و پسرم با ديدن تبلت كه البته فقط براي توي هواپيما خريداري شده خوشحال شد و بيشتر تايم رو با تبلتش كارتن باب إسفنجي رو ديد و بعدم خوابيد.در كل توي هواپيما پسر گل و آقايي بود.بعد از سه ساعت پرواز رسيديم شهر لارناكا.چمدانها رو تحويل گرفتيم و به سمت آياناپا و هتل حركت كرديم.خيلي زود كاراي پذيرش ا...
2 شهريور 1395

مسافرت عالي

با بابا عباس و مامان فرخ و دايي و خاله و دايي محمد و خانوادش براي چند روز تصميم گرفتيم بريم شمال.به پيشنهاد خاله شيما كه دوست داشت يه شهر ديگه از شمال رو ببينه رفتيم دريا كنار.صبح زود راه افتاديم اول رفتيم جاده هراز و كنار رودخونه يه صبحانه مفصل و خوشمزه خورديم و بعد راهي سفر شديم نزديكاي ساعت ١٢رسديم و ويلا رو تحويل گرفتيم و بعد از خوردن ناهار و كمي استراحت رفتيم تو شهرك گشتي زديم و بعدم رفتيم كنار دريا و پسرم كلي ماسه بازي كرد.روز دوم هم با آقايون رفت پلاژ و شنا.سه روز شمال بوديم و كلي خوش گذشت و پسر گلم كلي با اميرسامان بازي كرد و لذت برد. ...
7 مرداد 1395

تعطیلات خرداد 95

برای چند روز تعطیلی خرداد ویلای خاله پروانه دعوت شدیم . عزیز فریده و عمه مریم و عمو مسعود هم بودن . ویلای خاله پروانه خیلی خشگل و بزرگ بود و مهمان نوازی خاله و عمو مهدی هم عالی و یه حوض کوچیک و تمیزم تو باغ داشت و تو و آرمان و آرمین حسابی توش آب بازی کردین و هوا هم عالی بود . ولی شب آخرانقدر گریه کردی و من و هیچکس دیگه نمیفهمیدیم مشکلت چی هست . تا آخر من گفتم شاید انقدر بازی کردی پاها و بدنت درد گرفته بهت استامینیفن دادم و راحت خوابیدی . صبح از چمستان راه افتادیم به سمت تهران . ناهار رو با عمه اینا کاچیلا خوردیم و ساعت 3 خونه بودیم بعدم یه خورده استراحت کردیم و دوش گرفتیم بعد رفتیم خونه مامان فرخ تولد خاله شیما . بعذ از خوردن کیک و کادو دادن...
16 خرداد 1395

شهمیرزاد

سه نفری با هم صبح که از خواب بیدار شدیم راه افتادیم به طرف روستای شهمیرزاد . ساعت 12 رسیدیم هتل خانه گل شهمیرزاد . خیلی جای با صفایی بود . یکی ازخونه های قدیمی رو بازسازی کرده بودن و تبدیل به یه مکان خیلی خوب شده بود . روستای شهمیرزادخیلی سرسبز و باصفا و هوای عالی هم داشت . یه روزناهارم غدای محلی ته چین سمنانی خوردیم که تو فضای حیاط هتل و هوای عالی واقعا مزه داد بعداز اون ناهار خوشمزه  یه خواب بهاری میچسبید که شما متاسفانه با خواب رابطه خوبی نداری . انقدر حیاط قشنگ بود وقتی بهت میوه میدادم بخوری میرفتی جلوی پنجره مینشستی و منظره رو تماشا میکردی و میوه میخوردی.مثل همه مسافرتامون این سفر هم عالی بود . دست بابا محمد درد نکنه. ...
15 ارديبهشت 1395

تعطیلات آخر هفته

برای تعطیلات اخر هفته سه نفری رفتیم شمال شهر نور هتل مروارید خزر . چهارشنبه صبح از تهران ساعت 11 حرکت کردیم و حدودا ساعت 2 رسیدیم .جاده خلوت و عالی بود بعد از تحویل اطاق که یک چشم انداز قشنگ از دریا و محوطه زیبای هتل داشت رفتیم رستوران هتل غذا خوردیم و پسرم حسابی نهارشو خوردو دل مامان مونا و بابا محمد خنک شد اومدیم تو اطاق استراحت کردیم و وقتی از خواب بیدار شدیم بارون شدیدی میومد که واقعا قشنگ بود تو اطاق عصرونه خوردیم و بعد با ماشین یه گشتی تو شهر زدیم برای شام هم دوباره برگشتیم تو هتل بعد از شام بارون قطع شده بود و تو محوطه هتل توی هوای پاک و تمیز قدم زدیم . پنج شنبه صبح بعد از خوردن صبحانه رفتیم کنار ساحل که اول امیرعلی با دیدن دریا هی...
21 آذر 1394

روزهای بلغارستان

برای مسافرت خارجی امسال تابستون اول قرار بود چون عمو سعید و خاله الهام آنتالیا رو دوست داشتن بریم اونجا مامان مونا هم بدش نمیومد دوباره بره آنتالیا چون تو سفر اول خیلی خیلی بهش خوش گذشته بود ولی بعد از اینکه برنامه خاله الهام و عمو سعید برای مسافرت بهم خورد بابامحمد گفت بیا یه جای جدید رو تجربه کنیم وپیشنهاد بلغارستان ( وارنا )رو داد. روز 29 شهریور ساعت 9 از خونه به اتفاق عزیز فریده به سمت فرودگاه امام خمینی حرکت کردیم و ساعت 10:30 رسیدیم و بعد از تحویل چمدانها و عبور از بازرسی وارد سالن ترانزیت شدیم و خلاصه ساعت 12 پرواز کردیم به سمت وارنا که 3 ساعت و 40 دقیقه مدت پرواز بود و تو این مدت پسرم بیشتر زمان رو خواب بود و وقتی هم بیدار شد اصلا...
28 شهريور 1394

تعطیلات عید فطر

به پیشنهاد عمه مریم و عمو امیر تصمیم بر این شد که برای تعطیلات عید فطر بریم انزلی . مسیر تهران تا انزلی برای مامان مونا مثل کش میمونه هر چی میری تموم نمیشه تو حالت عادی 5 ساعت راهه که این مسافت تو تعطیلات و ترافیک و توقفهای متعدد تبدیل شد به 8 ساعت و تازه وقتی هم رسیدیم بخش سخت مسافرت یعنی پیدا کردن ویلای خوب شروع شد خلاصه بعد از کلی دور خودمون تو شهر انزلی گشتن یه جا پیدا کردیم و سه شب رو با عمه مریم و عمو امیر و آرمان و آرمین و عزیز فریده و خاله مریم و عمو مسعود و زن عمو ساناز گذروندیم هوا هم خنک وبارونی بود  و فقط روز اول و آخر تونستیم بریم دریا و پسرم کلی هنرنمایی کرد و رو آب میخوابید کلی هم با عمو مسعود و زن عمو ساناز تو آب بازی کر...
27 تير 1394

سفر دل

به خاطر نذری که مامان مونا داشت تصمیم گرفتیم بریم مشهد مقدس پابوس امام رضا .صبح پنج شنبه رفتیم فرودگاه و ساعت 9 صبح سوار هواپیما شدیم که نمیدونم چرا پسرم یه عالمه گریه گرد تا خوابش برد . امیرعلی خوابید و نوبت بابا محمد شد که از هواپیما میترسه  با چند تا تکون های شدید هواپیما که از حق نگذریم مامان مونا هم کلی ترسیده بود ولی رو نمیکرد رسیدیم مشهد و به سمت هتل درویشی رفتیم . بعداز تحویل گرفتن اطاق و حمام کردن و نهارخوردن استراحت کردیم که برای اذان مغرب بریم حرم از خواب که بیدار شدیم وای خدای من امیرعلی تب کرده بود .پیاده راه افتادیم برای پیدا کردن داروخانه و گرفتن شربت استامینوفن . خلاصه با کلی عذاب رسیدیم حرم که امیرعلی بی قرار بیقرا...
11 تير 1394

مسافرت بهاری

خاله شیما چون امسال تابستون نمیتونست مرخصی بگیره به خاطر همین تصمیم گرفتیم امسال بهار بریم شمال. با مامان فرخ و باباعباس و دایی محمدامین و مادرجون ( مامان بزرگ مامان مونا ) رفتیم نمک آبرود یه جای خیلی شیک و تمیز برای سه شب گرفتیم . هوا هم عالی و خنک بود اصلا شرجی نبود و پسرم برای اولین بار سوار تلکابین شد انقدر خوب و آقا بغل دایی محمد امین نشسته بود و با تعجب پایین دره رو نگاه میکرد که ما نفهمیدیم شوکه شده بود یا داشت لذت میبرد . سه روز خیلی خوب رو گذروندیم و کلی به همه خوش گذشت .امیدوارم سایه بزرگترها همیشه بالا سرمون سالم و سلامت باشه و تو از در کنار بودن با مامان بزرگ و بابابزرگت لذت ببری.        ...
25 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد