روزای بد
مامان مونا به خاطر اینکه دیگه شما خیلی به شیر خوردن وابسته شده بودی تصمیم گرفت که شما رو ترک بده چون اگه صبر میکردم تا دوسالگیت تموم بشه وابستگیت بیشتر میشد و گرفتنت از شیر سختر .بعد از کلی تحقیق و مطالعه تصمیم بر این شد مثل قدیمترها که به نظرم منطقی تر میومد این کار رو انجام بدم . روز اول خیلی بهانه نگرفتی انگار تو شوک بودی ولی هر روزکه میگذشت بجای اینکه بهتر بشی بدتر شدی دیگه همون 4 ساعتی رو که شبا میخوابیدی بهانه میگرفتی و گریه میکردی دیگه رسما خواب بی خواب .به مامان مونا خیلی سخت گذشت چون هم بهانه گیریات خستم کرده بود و هم اعصابم به خاطراینکه میومدی و به زبون بی زبونی بهم التماس میکردی خورد شده بود .خلاصه با کلی کش مکش این کار با موفقییت انجام شد.پسرم به خاطر این روزا و شبا که اذیت شدی ازت معذرت میخوام ولی عشقم دنیا همینه یه وقتایی مجبورت میکنه تا از چیزایی که دوستشون داری و بهشون وابسته هستی دست بکشی .
میخوام یه چیزی بهت بگم فکر نکن منت سرت هست من وظیفم بوده که از شیر خودم تو رو تغذیه کنم ولی جدیدا مد شده که کمتر مامانی جاضرمیشه به بچش شیرخودش رو بده البته برای من شیر دادن به تو یه افتخار بوده ویه لذت بزرگ و از مامان فرخ که تو این کار بزرگترین مشوقم بود تشکر میکنم .