تاسوعا
امروز تاسوعاي حسيني بود مامان فرخ زنگ زد كه از هيات غذا اووردن و براي ناهار بريم اونجا.بعد از ناهار همه رفتن بخوابن جز طبق معمول آقا پسر گل ما كه با خواب خيلي رابطه خوبي نداره.خلاصه نذاشت يه نيم ساعتي تحمل كرد و بعد كه حوصلش سر رفت شروع كرد به بيدار كردن همه.جالب اينه كه همه باهاش بازي كردن تا اينكه خودش خسته شد و دقيقا يك ساعت مونده به بيرون رفتن ما براي گرفتن نذري از خونه دوست مامان فرخ و ديدن هيات سينه زني گرفت خوابيد.
بعد از يكساعت خوابيدن بيدار شد و رفتيم براي مراسم عزاداري كه اونم خودش با حضور پسرمون داستاني داشت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی