اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

تجربه

1394/7/4 0:10
نویسنده : ماماني
175 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه مامان مونا به مامان فرخ که با وجود دست درد و پا درد میگفت بسه دیگه انقدر با این شرایط سخت جسمانیت به ماها سرویس نده یه کم به فکر خودت باش و همیشه هم مامان فرخ میگفت بذار خودت مادر بشی میفهمی .

این روزا به خاطر اتفاق خیلی بدی که برای دست مامان مونا افتاد که دست مامان رو آتل بستن و رسما یه دستش از کار افتاد مجبور شدیم بریم خونه مامان فرخ تا اینکه چشماش یه ویروس جدید گرفت و عفونی شد و چون واگیردار بود اومدیم خونه خودمون . 

صبح که بابا محمد خواست بره سرکار اول یکم ترسیدم که خدایا من حالا با یه دست چه جوری از پسرم نگهداری کنم بابا محمد چون محل کارش خوشبختانه نزدیک خونس گفت هر وقت کار داشتم زنگ بزنم فوری میاد خونه .

وقتی بابا محمد رفت با خودم گفتم نترس و سعی کن تنهایی کارات رو انجام بدی خلاصه استارت  کار زده شد اول شستن پسرم که از خواب بیدار شد و بعد صبحانه دادن به عسلم که واقعا با یه دست تخم مرغ شکوندن سخت بود مرتب کردن خونه و پختن غذای مورد علاقه بابا محمد شویدپلو با ماهیچه . 

خلاصه یکهفته مامان مونا با یه دست تمام وظایف مادری و همسریشو به خوبی انجام داد و به حرف مامان فرخ رسید.

بله وقتی شریک زندگی یه نفر میشی و وقتی مادر میشی با یه دست و حتی بدون دست میتونی همه وظایفتو انجام بدی و من تو این مدت به خودم و تواناییهایم آفرین گفتم و حتما وقتی خوب شدم برای خودم جایزه میخرم .

ممنون خدای مهربون که جنس زن رو در عین لطافت انقدر سخت و محکم آفریدی.

خدا جونم من خیلی به این حرف اعتقاد ندارم که ممکنه چشم بد تو زندگیم باشه ولی اگر واقعا هست ما سه نفر رو در پناه خودت نگه دار و اگر کسی به زندگی من حسادت میکنه انقدر غرق نعمتش کن که چشمش به روی خوشیهای ما بسته بشه .

الهی آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد