اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

ماجراي خريد مامان

1398/5/7 15:27
نویسنده : ماماني
120 بازدید
اشتراک گذاری

امروز جيگر مامان كلي كيف كرد و خوشحال و خندان بود ، دليلشم اين بود كه مامان با دوستاش ميخواست بره بازار و قرار شده بود خاله شيما بياد دنبالت و بعدم بري خونه مامان فرخ و بابا عباس ، اونجا براي شما مثل بهشت ميمونه

مامان فرخ برات يه كيك خوشمزه درست كرده بوده و با بابا عباسم رفته بودي حموم و حسابي خوش گذرونده بودي ، دايي هم كه از پادگان اومده بوده برات يه عروسك بره ناقلا خريده بوده، و آخرشبم وقتي من و بابا اومديم دنبالت نيومدي كه نيومدي و بابا اجازه داد بموني خيلي شيك ما رو بيرون كردي و درم پشتمون قفل كردي،

گفتم بره ناقلا ياد خريداي اين روزا افتادم

اواخر خرداد توي مهدكودك تولد دوستت دلسا جون بود و مهدكودك مامان ها رو هم دعوت كرده بود.تم تولد دلسا جون فيل كوچولو بود كه خيلي خوشگل و شيك بود و مامان دلسا جون گفت از يه مؤسسه برگزار كننده جشن تولد اجاره كرده

شما پسرگل اين روزا خيلي به بن تن علاقه داري و مامان فرخم برات رفته ساعت و لباس بن تن رو خريده

مامان مونا اول تصميم داشت تم تولد امسالت رو هم مثل تولد ٤ سالگيت بن تن بگيره

ولي بابا محمد گفت يه چيز جديد باشه بهتره، خلاصه اونروز تولد دلسا مامان تصميم گرفت لوازم تم فيل كوچولو رو برات تهيه كنه و استند بادكنك و عدد سن تولد و روميزي رو از همون مؤسسه كرايه كنه

كه وقتي رفتيم تولد سورنا ديدم تم تولد سورنا فيل كوچولو بود و پس قضيه منتفي شد

ديگه تصميم بر اين شد بريم سراغ تهيه و تدارك تم بن تن

مامان با خاله منصوره و خاله سعيده رفتن بازار و همه چي رو تهييه كردن كه متأسفانه و خوشبختانه شب كه اومدم خونه پسرم تا ديد گفت دوست ندارم من بره ناقلا دوست دارم، متأسفانش براي اين بود كه با اين هزينه ها و كلي وقت گذاشتن چي كار كنم؟ خوشبختانش هم براي اين بود كه پسرم خودش تم تولدش رو انتخاب كرد

خلاصه مامان به خاله ها گفت و اونا هم سريع گفتن همه رو بيار ميبريم بازار با تم بره ناقلا عوض ميكنيم

ولي نشد كه چون تم بره ناقلا كم بود و از مغازه اي هم كه خريد كرده بوديم تم بره ناقلا نداشت

كلي اونروز گشتيم و يه جا پيدا كرديم و تمام لوازم تم بره ناقلا رو داشت و خريديم

حالا ما بوديم و يه عالمه لوازم تم بن تن،

بابا محمد گفت فداي سرش بنداز دور ولي خاله سعيده گفت بنداز دور چيه ؟ همه رو گذاشت تو سايت ديوار و بعد از دو روز همشون رو فروخت

دست خاله ها درد نكنه تازه كلي هم با نمد برات بره ناقلا درست كردن

زن عمو هم پيشنهاد داد براي رو ميز چمن بخرم كه اونم تهييه كردم

پسرم بعد از بابا محمد تو تمام دلخوشي من تو زندگي هستي، عاشقتم😘😘😘😘😘

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد