اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

تعطیلات نوروز 95

لحظه سال تحویل ساعت 8:12 صبح بود .بعد ازسال تحویل صبحانه خوردیم و با هفت سین با مکافات عکس انداختیم چون جنابعالی اصلا حاضر نبودی که جلوی دوربین بایستی و عکس بندازی بالاخره موفق شدیم از تو عکسها دو تا عکس خوب در بیاریم .بعدم  برای ناهار رفتیم خونه مامان فرخ و باباعباس که با خاله شیما بهت عیدی یه راکر دادن و دایی هم برات یه عروسک هاپو خریده بود .بعداز ظهر رفتیم خونه مادرجون تاجی که نمیدونم چرا اصلا دلت نمیخواست بیاد داخل خونه تو کوچه وایستاده بودی و نمیومدی پیششمون انقدر گریه کردی تا حالت بهم خورد از اونجایی که شما سوگلی مامان و بابا هستی بابا محمد فقط اومد یه سلام و عید مبارکی گفت و مامان مونا هم 5 دقیقه نشست و عذرخواهی کردیم و رفتیم خون...
14 فروردين 1395

نوروز 95

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلفروز خوش است از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست خوشباش و ز دی مگو که امروز خوش است پسرم سال نوت مبارک و امیدوارم سالم و سلامت باشی . مامان مونا و بابا محمد عاشقتن     ...
1 فروردين 1395

تولد دایی محمد امین

امسال تولد دایی مامان و بابا حسابی سوپرایزش کردن . بدون اینکه بدونه تولد میخوایم براش بگیریم همه جوون های فامیل رو عوت کردیم خونه خودمون بعد  به دایی  گفتیم که امسال تولد با مامان فرخ و باباعباس و خاله شیما بیاین خونه ما . دایی فکر میکرد که فقط خودمون هستیم . به مهمونها گفته بودیم ساعت 7 حونه ما باشن بعد باباعباس ساعت 8 با دایی اومدن خونه ما . قبل ازاینکه دایی بیاد مهمونا رفتن تو اطاق قایم شدن و وقتی دایی اومد داخل خونه اونا هم با شعر تولد مبارک از اطاق اومدن بیرون و شروع کردن به دست و سوت زدن و رقصیدن . دایی خیلی خوشحال شد . شما پسر گلم تمام مدت با مهمونها رقصیدی و کلی بهت خوش گذشت . دایی هم خیلی خوشحال شد.انشالا همیشه سالم و سلام...
5 بهمن 1394

سومین یلدای پسرم

امسال شب یلدای ما با سالهای دیگه تفاوت داشت و ما میزبان بزرگترها بودیم . مهمانهای امسال ما مامان فرخ و باباعباس و عزیز فریده و خاله سوری (خاله مامان مونا ) و عموپرویز (شوهرخاله مامان مونا ) و ایمان ( پسرخاله مامان مونا ) و خاله شیما و دایی محمدامین و عمومسعود و زن عمو ساناز بودن . شب خوبی بود دور هم جمع بودیم و غذای سنتی امشب که سبزی پلو با ماهی هست و آجیلها و میوه های مخصوص امشب رو خوردیم و گفتیم و خندیدیم . خدایا شکرت . پسر قشنگم سومین یلدای زندگیت مبارک باشه و فقط یه نصیحت برات دارم تو این شب همیشه یادت باشه یاد بزرگترها باش و تنهاشون نذار .اصل ماجرای سنتی ما ایرانیا تو این شب دورهم بودن و با بزرگترها بودن هست . ...
30 آذر 1394

خوشحالم كه با تو مادر شدم .........

عزیزترینم,فرزندم من مادرت هستم... من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروانه ارزوهایت را میبینی... من مادرم ...
21 فروردين 1394

نوروز 94

روز اول عید نهار رفتیم خونه عزیز فریده و شام هم رفتیم خونه مامان فرخ و بابا عباس.روز دوم عید هم رفتیم خونه مادرجون تاجی و دایی داوود ( دایی بابامحمد ). روز سوم فقط به خرید برای سفر و بستن چمدانها گذشت و روز چهارم هم سفر عازم جزیره گوا شدیم. وقتی رسیدیم فرودگاه امام خمینی خاله الهام و عموسعید و صبا که خیلی وقت بود ندیده بودنت بغلت کردن و کلی بوست کردن . 4 ساعت تو هواپیما بودیم تا به گوا رسیدیم و پسرم کلی شیطونی کرد و تمام این مدت تو هواپیما فقط راه رفت و جیغ زد بیچاره مسافرای دیگه خیلی اذییت شدن . وقتی رسیدیم هوا فوق العاده گرم و شرجی بود . گوا اصلا شهر خوبی نبود ولی برای ایام عید که تقریبا همه جا سرده  میشه گفت انتخاب خوبی ب...
14 فروردين 1394

جشن نوروز

امروز تو كلاس استخر پسرم جشن نوروز بود صبح كه از خواب بيدار شديم بعد از خوردن صبحانه با هم حاضر شديم و رفتيم مجموعه ورزشي ناوا .همه جاي باشگاه رو با بادكنك و كاغذ كشياي رنگي تزيين كرده بودن و يه سفره هفت سين قشنگ هم انداخته بودن كم كم كه همه بچه ها با ماماناشون جمع شدن عمو فرشيد (مجري برنامه كودك)اومد و براي بچه ها شعر ميخوند و آهنگ زد خيلي خوش گذشت كلي پسرم ذوق كردو رقصيد براي مامان مونا هم كه مدتها بود دچار روزمرگي شده بود خوب بود با ماماناي ديگه رقصيديم با هم حرف زديم و براي نهار با ما كاراني و ساندويچ كتلت و الويه پذيرايي شديم كه خيلي خوشمزه بود روز خيلي خوبي رو با پسرم داشتم و كلي با هم بهمون خوش گذشت. ...
21 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد