اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگي

مبارزه با چالش جديد

1399/3/18 21:35
نویسنده : ماماني
82 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتي بود يه چالش جديد شروع شده بود اونم اينكه شما هر چي ميخريدي فقط يه روز ازش لذت ميبردي و فرداش از خريدت پشيمون ميشدي و چيز جديد ديگه ميخواستي، دو سه دفعه اين اتفاق افتاد و هر دفعه با وجود ممانعت مامان ، بابا دلش ميسوخت و به حرفت گوش ميداد. دفعه آخر تفنگ خريدي و فرداش دوباره پشيمون شدي ديگه اين دفعه مامان مونا وارد عمل شد و هر چي تو اصرار كردي و بابا هم از مامان خواست كوتاه بيام ولي مامان راضي نشد كه نشد. شما هم قهر كردي و شام و ميوه نخوردي و گرسنه رفتي مسواك زدي و خوابيدي. صبح كه از خواب بيدار شدي دوباره گفتي تفنگ و باز مامان مخالفت كرد و شما هم صبحانه نخوردي مامانم اصلا به روي خودش نياورد.ناهارم مامان سفره رو چيد بدون اينكه بهت بگه بيا ناهار بخور بازم شما ناهار نخوردي ، بابا گفت گناه داره منم گفتم براش لازمه . تو دلمم خوشحال بودم از اينكه داشتي با احساسمون بازي ميكردي و اين يه مرحله طبيعي از رشد عقليت هست حالا هر چند كه كار خوبي نيست. خلاصه با گرسنگي ديگه نتونستي كنار بياي و خودت بعدازظهر رفتي كيك و شيركاكائو برداشتي خوردي و باز مامان براي شام صدات نكرد سفره رو چيد و فقط بلند گفت هر كي دلش ميخواد بياد شام بخوره و خيلي بي تفاوت با بابا نشستيم و مشغول شام خوردن شديم بعد از ده دقيقه ديدي كسي نازت رو نميخره خودت اومدي و مشغول خوردن شدي، امروز كه دارم اين پست رو ميذارم داستانش مال هفته پيش هست، يه هفته درگير بودي و هر روزم طلب تفنگ ميكردي و مامان مخالفت ميكرد بالاخره بهت گفتم ستاره هاي جدولت رو به ٥٠ تا برسون و پولاي خوراكي هات رو جمع كن تا شايد يه فكري برات بكنم، خلاصه يه هفته طبق قانون جدول پيش رفتي و ستاره جمع كردي و خوراكي هم نخريدي تا پولات جمع شد 

امروز بهت گفتم ميريم تفنگ ميخريم ولي نه به خاطر حرفت جايزه ستاره هات هست و تو هم قول مردونه دادي كه از اين به بعد تو خريدات دقت كني و اون چيزي كه  دوست داري بخري و بعد پشيمون نشي،

اين قول مردونت رو هم رو كاغذ مامان نوشت و امضا كردي و انداختيم تو جعبه قول هاي مردونه،

يه جعبه داري كه توش قول هاي مردونت رو ميندازيم با امضاي خودت . هر قولي كه زيرش زده بشه يه جريمه داره 

واقعا فرزندپروري كار خيلي مشكلي هست و هر چه قدرم در موردش مطالعه كنيم باز با چالش هاي جديد آدم رو به رو ميشه 

وقتي با سواد بشي و اين پست رو بخوني ميدونم اولين چيزي كه به ذهنت برسه اينه كه مامان چه قدر سنگدل بوده ولي وقتي بزرگتر بشي متوجه ميشي كه يه سنگدلي هايي بايد ميبود تا در آينده به كارت بياد.

مادر و پدرها هر كاري ميكنن تا آينده بچه هاشون روشن باشه حالا هر كي به سبك و روش خودش.

الهي كه بامعرفت من ، مسير زندگيت روشن و با آرامش باشه.

مامان و بابا عاشقتن.

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد