اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

يه روز پر استرس

1397/9/20 20:00
نویسنده : ماماني
132 بازدید
اشتراک گذاری

از مهد كودك اومدي خونه حالت كاملا خوب بود و كلي با هم بازي كرديم ولي يه دفعه تب كردي اونم چه تب بالايي

سريع بهت استامينيفن دادم و پاشوره كردمتو طبق روال هميشه كه تب ميكني و من احتمال رودل كردن رو ميدم بهت يه ليوانم چهارگل دادم

شب تا صبح رو راحت خوابيدي البته شما و بابا محمد راحت خوابيديد مامان مونا تا صبح بيدار موند از ترس اينكه مبادا تو خواب تب كني و مامان خواب باشه متوجه نشه

خلاصه فرداي اونروز هم نذاشتم مهد بري كه مبادا اونجا تب نكني موندي خونه استراحت كني بماند كه استراحت كه نكردي هيچ كلي هم آتيش سوزوندي . بابا محمدم نهار اومد خونه و بعدشم سه ساعت سه نفري خوابيديم

همه چي خيلي خوب داشت پيش ميرفت و شما و بابامحمد با هم حموم رفتيد و كلي هم اونجا بازي كردين

بعد از يه ساعت كه از حموم اومده بودي بيرون يه دفعه داد زدي آي پام آي پام و كلي گريه كردي

من و بابا محمد فكر كرديم ممكنه تو حمام اتفاقي براي پات افتاده باشه

خلاصه مامان كلي پات رو ماساژ داد و تو ماساژ دادن متوجه شدم خدا رو شكر نشكسته

صبح شد واي پسرم از خواب بيداري شدي و پات رو تكون نميتونستي بدي هر كاري كردي پات تكون نخورد كه نخورد

مامان مونا هم هول شد و زنگ زد به بابامحمد كه از دكتر وقت بگيره بعدم چون ميدونستم بابا امروز يه جلسه مهم داره زنگ زدم به مامان فرخ تا با بابا عباس بيان و بريم بيمارستان مهراد

از تلفن مامان مونا نيم ساعتي گذشت تا گروه امداد رسيدن 😂 مامان فرخ و بابا عباس و خاله شيما و دايي محمدامين همه رفتيم بيمارستان وقتي رفتيم پذيرش خانومه از ديدن اينهمه آدم براي تو يه نفر خندش گرفت 😂😂😂

خلاصه نوبت دكتر شد و موقع معاينه كه كلي با دكتر همكاري كردي و گذاشتي خوب معاينت كنه

دكتر يه دفعه گفت ممكنه عفونت مفاصل بر اثر اين ويروس جديد باشه و آزمايش خون و سونوگرافي از لگن داد و گفت اگر عفونت باشه بايد بستري بشي

اون لحظه دنيا رو سرم چرخيد اسم بستري و آزمايش خون تمام بدنم رو لرزوند

خلاصه دايي محمدامين تو رو بغل كرده بود و از اينور به اونور ميبرد اول رفتيم سونوگرافي كه شما كلي آقا بودي و آروم خوابيدي دكتر كارش رو انجام داد

بعدم رفتيم براي آزمايش خون كه قلب مامان مونا از جا داشت كنده ميشد ولي شما انقدر شجاع بودي كه هر چي تعريف كنم كم تعريف كردم

خدا رو شكر جواب همه آزمايش ها خوب بود و دكتر گفت اين ويروس هست و تا سه روز زمان ميبره تا از بدن دفع بشه و گفت اگر بعد از سه روز ادامه داشت دوباره بريم پيشش

خدا رو شكر بعد از يه روز لنگون لنگون راه رفتن خوب خوب شدي

ولي همه رو حسابي نگران كردي زن عمو ساناز مدام زنگ ميزد و پيگير بود عزيز فريده و عمو مسعودم همينطور

بابا محمدم كلافه شده بود از اينكه نميتونست بيادپيش ما.

الهي پسرم هميشه سلامت باشي . آفرين كه انقدر شجاعانه رفتار كردي😘😘😘👏👏👏👏

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد