اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

نمیدونم خوبه یا بد

1394/7/25 16:45
نویسنده : ماماني
252 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تو کلاس شنای پسرم یه اتفاق خیلی بد افتاد که شدیدا مامان مونا رو هم عصبی کرد و هم به فکر فرو برد امروز برای شازده کوچولوم میوه برده بودم که وقتی از آب میاد بیرون بخوره که پسر مهربون و گلم تا ظرف میوه رو دادم دستش شروع کرد به تمام دوستاشو ماماناشون تعارف کردن و هر کسی هم که بر نمیداشت به زورمیداد دستش مامان مونا همیشه خوراکی زیاد میبره تا اگه یه موقع بچه های دیگه هم خواستن بهشون بده.خلاصه نی نی ها میوه رو خوردن و مامانا هم از اینکه پسرم انقدرقلب مهربون داره تعریف کردن و همه میگفتن حتما شما و همسرتون رابطه خوبی با هم دارید که این بچه مهربونی رو یاد گرفته تا اینجای ماجرا همه چیز خوب بود تا اینکه توی رختکن یه دفعه پسر خوشگلم دست دوستش چوپ شور دید و دلش خواست و به زبون بی زبونی از دوستش خواهش میکرد که بهش بده و دوستشم تحت هیچ شرایطی حاضر نبود که یه دونه چوپ شور به پسرم بده . خلاصه مامان مونا رفت از نی نی خواهش کرد که یه چوپ شور به پسرم بده که یه دفعه مامان نی نی که واقعا براش متاسفم و دلم هم برای اون بچه سوخت که همچین مامانی داره با صدای بلند سر مامان مونا داد زد که خانم داری چی کار میکنی ؟شما حق ندارید بچه منو مجبور به کاری کنید که دوست نداره اگه دلش میخواست خوب به پسرت چوپ شور میداد دیگه .مامان مونا و مامانای دیگه فقط هاج و واج با دهنای از تعجب باز به این خانم که حیفه اسم مادر که با خودش یدک میکشه نگاش میکردن.خوشبختانه تو کلاس شنای پسرم مامان مونا و گل پسرش خیلی طرفدار دارن و همه یه جور خاصی من و پسرم رو دوست دارن شروع کردن از مامان مونا دفاع کردن و مامان مونا هم فقط بغض کرده بود و هیچ حرفی نمیزد و تند تند تن خودشو پسرش لباس میپوشوند تا زودتر از اون معرکه ای که اون خانم راه انداخته بود خلاص بشه .

امروز خیلی روز بدی بود با تمام وجود دلم برای پسرم و مظلومیتش سوخت و وقتی نشستم تو ماشین پسرم زود خوابش برد ولی مامان مونا تا خونه تو ماشین اشک ریخت و زیر لب با خدا حرف زد.

خدایا بهم کمک کن تا بتونم پسرم رو خوب و سالم بزرگ کنم خدایا خودت میدونی که همیشه از بچگی به من یاد دادن مهربون باش تا همین الان که خودم مادر شدم بازم مامان فرخ و بابا عباس تو گوشم میخونن فقط مهربون باش و مهربونی کن و از بدیها بگذر .گرچه دیگه الان انقدر سیاهی میبینم که یاد گرفتم با هر کسی مثل خودش باشم و اینطوری خیلی راحت ترم.

خدایا نمیدونم به پسرم مردم داری رو یاد بدم خوبه یا بد ؟ خدایا نمیدونم به پسرم یاد میدم  که با همه مهربون باشه این خوبه یا بد ؟ خدایا نمیدونم وقتی به امیرعلی یاد میدم هرچی داری باید با دیگران شریک بشی خوبه یا بد؟ خدایا دنیا و آدماش انقدر کدر شدن که الان با وجود اینکه میدونم یاد دادن تمام این چیزا به پسرم خیلی خوبه ولی باز دو به شک هستم .

خدایا نمیدونم .....................................کمکم کن

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد