اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نبض زندگي

سنجش مدرسه

1399/5/16 19:26
نویسنده : ماماني
82 بازدید
اشتراک گذاری

امروز امتحان سنجش داشتي و مامان مونا كلي استرس داشت، ساعت آزمون ٨ صبح بود و براي اينكه صبح. ود بيدار بشي شب بابا زود خوابوندت و بهت قول داد تا صبحانه برات كله و پاچه بگيره، صبح با ديدن كله و پاچه سرحال شدي و صبحانه رو خورديم و رفتيم مدرسه اي كه آزمون ميگرفتن، من تو ماشين نشستم و با بابا محمد رفتي، اول سنجش شنوايي انجام داده بودن و بعد هم سنجش بينايي و بعد هم تست هوش. وقتي كارت تموم شده بود بابا رو صدا كرده بودن تا جواب رو بهش بگن و به بابا گفته بودن هزار ماشالله چه قدر پسرتون بامزس ازش پرسيديم با كي اومدي؟ گفته با بابام بعد بهش گفتيم پس مامانت كو ؟ گفته تو خونه مشغول كار و نظافت و پختن غذا واقعا اميرعلي چرا اين جواب رو دادي نميدونم بعد بهت گفته بودن ناهار چي داريد؟ تو هم گفته بودي سوسيس خانومه خنديده گفته مامانت مونده تو خونه كه سوسيس درست كنه ؟در جواب حرفش گفته بودي چيه مگه ؟ شما ميدونيد سوسيس چنده؟ كيلويي ٧٠ هزار تومنه، ديگه كلي از دستت خنديده بودن، خدا رو شكر نتيجه سنجش خوب بود و خيالمون البته بايد گفت خيال مامان راحت شد چون كلا بابا محمد همه چي براش عادي هست و هيچگونه استرسي به خودش وارد نميكنه و اين خيلي حسن هست، مامان مونا براي هر چيز كوچيكي كلي ناراحت ميشه،

از مدرسه كه اومدي بيرون اومدي يمت ماشين و مامان رو بغل كردي گفتي خدا رو شكر قبول شدم، اين اشك ريختنم از خصوصيات اخلاقي مامان هست خوشحال ميشم گريه ميكنم ناراحت ميشم گريه ميكنم ، البته تقريبا همه آدم ها اينجوري هستن، 

يه الهي شكر جانانه گفتم و خستگي ٥ سال رفت و آمد و برو و بيام از تنم در رفت،

بعدم خودت به عمه و عمو امير و مامان فرخ و دايي و خاله و بابا عباس زنگ زدي و گفتي كه قبول شدي،

پسرم اميدوارم هميشه شاد و سلامت و موفق باشي.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد