اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

نوروز ٩٩

1399/1/22 15:03
نویسنده : ماماني
92 بازدید
اشتراک گذاری

شب قبل از سال تحويل با همديگه سفره هفت سين رو چيديم و صبح هم سه نفري بيدار شديم و سر سفره هفت سين نشستيم.

سر سفره هفت سين هر نگاهي كه من و بابا بهم ميكرديم تو چشمامون اشك جمع ميشد و خدا رو شكر ميكرديم كه سايه لطف خدا بر سرمون بوده و باز در كنار هم هستيم ،

سال تحويل شد و بابا محمد عيدي هامون رو داد و با هم روبوسي كرديم و بعد زنگ زديم به همه كسانيكه تو اين مدت بهمون لطف داشتن و با تماس هاشون دلمون رو گرم ميكردن، 

امسال عيد ، عيد ديدني نداشتيم ، البته براي ما خيلي با سال پيش فرقي نداشت چون سال گذشته ما عيد ديدني نرفتيم و همه عيد نوبت به نوبت اومدن ويلا و بعدم تا بخوايم ما بريم بازديد پس بديم دوباره تابستون شده بود و هوا گرم دوباره همه نوبت به نوبت اومدن ويلا،

من و بابا خيلي خوشحال و راحت تر هستيم كه هميشه ميزبان باشيم تا مهمان ، 

ولي خوب خونه مامان فرخ و بابا عباس و عزيز روز اول عيد ميرفتيم كه اونم به خاطر بابا محمد نرفتيم و تو خونه مونديم،

انقدر دلتنگت شده بوديم كه وقت گذروندن باهات و بازي كردن باهات باعث شده بود اصلا تو خونه موندن اذييتمون نكنه. 

٣ روز اول فروردين تو خونه مونديم و بعد مامان تلفني همه مواد خوراكي و لوازمي كه احتياج داشت رو سفارش داد اووردن و جمع و جور كرديم رفتيم كيلان،

تو ويلا قرنطينه بودن راحت تر بود ، فضا بازتر هست و حياط هم هست ، هوا هم كه عالي بود.مامان مونا هم سر فرصت تمام ملحفه ها و پتوها رو شست و اتو كرد . ١٤ روز تو ويلا مونديم و حسابي استراحت كرديم و از با هم بودن لذت برديم ولي مامان مونا ديگه حسابي دلتنگ مامان فرخ و بابا عباس و خاله و دايي شده بود. 

١٧ فروردين اومديم تهران و يه شب شام رفتيم خونه عزيز فريده و فرداش هم از صبح تا شب رفتيم خونه مامان فرخ و بابا عباس،

براي اولين بار كه ميخواستيم شب بيايم خونه بدون هيچ بهانه اي با همه خداحافظي كردي و اومدي خونه،

همچنان همه جا تعطيل هست و همه چي به حالت معلق، به اميد اينكه زودتر اوضاع و احوال به حالت عادي برگرده ، 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد