اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

قربون قدمت

1398/12/28 23:51
نویسنده : ماماني
72 بازدید
اشتراک گذاری

امروز مامان فرخ زنگ زد و گفت حسابي دلتنگمون شدي و شب قبل بهت گفتن كه بخوابي فردا ميبريت خونتون. شما هم به همه گفته بودي تا صبح كسي نخوابه بعد منو ببرين، الهي من فداي اون صبرت بشم كه بعد از ٢٠ روز لبريز شده، 

خلاصه با كلي كلنجار با خودت بالاخره ٤ صبح خوابت برده بوده و ظهر كه بلند شده بودي خاله بهت گفته بيا با هم ماكاراني درست كنيم بعدازظهر كيك درست كنيم شامم پيتزا درست كنيم بعد ديگه با دايي ميبريمت .شما هم همه اينا رو با خاله درست كرده بودي ولي همه رو هم گفته بودي بذاريد تو ظرف ببرم خونمون با بابا و مامانم بخورم.

من و بابا هم حموم كرديم و منتظر اومدن پسرم شديم.

ساعت ٩ شب با خاله و دايي اومدي خونه ، كلي همديگر رو بغل كرديم و بوس كرديم و مامان مونا هم كلي گريه كرد، بعدم مامان فرخ و بابا عباس تصويري زنگ زدن و ما سه تا رو كنار هم ديدن اونا هم از خوشحالي گريشون گرفته بود،

به خاله و دايي ميگفتي پاشيد ديگه بريد من ميخوام براي هميشه پيش مامان و بابام باشم،

الهي سايه هيچ پدر و مادري از سر بچش كم نشه.

تا موقع خواب بيشتر از صد تا بوس ما رو كردي و همش گفتي دلم خيلي براتون تنگ شده بود ، 

به مامان فرخ زنگ زدي گفتي من ديگه از اين به بعد فقط يه دونه خونت ميمونم ديگه منو نگه ندار،

خدا رو شكر كه دوباره ما سه تا با هم هستيم، 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد