اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگي

اسفند نامهربان

1398/12/24 8:35
نویسنده : ماماني
134 بازدید
اشتراک گذاری

از دوم اسفند خبر شيوع ويروس كرونا در كشور پخش شد و اخبار اعلام كرد كه در شهر قم چند نفر به اين بيماري مبتلا شدن ، يه ترس و دلهره و اضطراب به جون همه مردم افتاد، ديگه مدام رسانه هاي ملي درباره اين بيماري و راههاي جلوگيري از مبتلا نشدن رو آموزش ميداد و همه هم دنبال ماسك و دستكش و مواد ضدعفوني كننده بودن ، تو همين روزا بابا محمدم سرماي شديدي خورده بود و همش نگران اين بوديم كه مبادا مبتلا شده باشه ، 

٨ اسفند بود كه بابا محمد ديگه حالش خيلي بد شد و مجبور شد بره بيمارستان مهراد اونجا تا ديده بودن بابا تب داره بهش گفته بودن كه بايد بره بيمارستان هاجر ، خلاصه بابا رفته بود و از ريه سيتي اسكن كرده بودن و آزمايش خون گرفته بودن و بعد از ساعت ها معطلي بهش گفته بودن كرونا نداري و چند تا دارو داده بودن.

فردا صبحش مامان فرخ زنگ زد و گفت مياد دنبالت تا بري خونشون كه هم خداي نكرده مريض نشي و هم من بيشتر بتونم به بابا رسيدگي كنم ، 

از ٨ اسفند تا ١٣ اسفند بابا محمد خونه مريض بود و روز به روز به جاي بهتر شدن بدتر ميشد و اشتهاش رو از دست داده بود و تن درد و لرز امانش رو بريده بود هر كي هم بهش زنگ ميزد وانمود ميكرد كه حالش خيلي خوبه و زير بار اينكه دوباره دكتر بره نميرفت، 

صبح ١٣ اسفند ديگه خودشم تقريبا ترسيده بود و با غر غر كردن مامان پاشد رفت دوباره بيمارستان مهراد ، اونروز چون تب نداشت بيمارستان ازش سيتي اسكن ريه گرفته بود كه تا دكتر جوابش رو ديده بود به بابا گفته بود سريع خودت رو برسون بيمارستان محب ياس.

خلاصه بابا با سيتي اسكن جديد و ام آر آي و آزمايش خون تو بيمارستان محب ياس به خاطر ابتلا به كرونا بستري شد،

دكتر هم به بابا گفته بود چون خانومت هم با شما بوده مشكوك به اين بيماري هست بايد تو خونه قرنطينه بشه

امان از اون ٤ شبي كه بابا بستري بود ، من تو خونه تنها ،بابا تو بيمارستان تنها چون به خاطر اين بيماري تمام مريض ها ممنوع الملاقات بودن، شما هم كه خونه مامان فرخ اينا البته جات خوب بود و كلي خوش ميگذروندي.

٤ روز و ٤ شب مامان مونا فقط گريه ميكرد و بي حال تو خونه افتاده بود ، مدام تلفن خونه زنگ ميخورد و جوياي حال بابا محمد و من ميشدن،

بابا از بيمارستان مرخص شد و با حال زار و نزار اومد خونه، اين بيماري دنگ و فنگ زياد داشت ، بايد بابا تو يه اطاق ١٤ روز ميرفت ميموند و كسي هم باهاش نميتونست در تماس باشه، 

كار مامان مونا شده بود از صبح تا شب پختن و شستن و ضدعفوني كردن . شب ها هم كه از استرس اينكه بابا چيزيش نشه خواب راحت نداشتم، 

واقعا روزهاي سختي بود ، هر روز مامان به بهانه دوش گرفتن ميرفت حمام و زير دوش براي دوري از تو گريه ميكرد ، شما هم با مامان قهر كرده بودي و تصويري حرف نميزدي، الهي قربونت برم كه تو هم مثل بابات صبور و آروم هستي، 

روزاي سختي بود ولي خوب خدا رو شكر كه خدا بابا رو دوباره بهمون داده بود و در كنارمون بود ، مامان مونا خيلي خسته ميشد ولي خوب بابامحمد مدام قربون صدقم ميرفت مدام بابت كوچكترين كار ازم تشكر ميكرد با اينكه خودش مريض بود و تو اطاق كلافه شده بود ولي اصلا به جز روز اول كه از بيمارستان اومد بي تابي نميكرد بداخلاقي نميكرد ، همينا به مامانم روحيه ميداد.

خلاصه اسفند امسال ما به مريضي گذشت ولي خدا رو شكر بخير گذشت، 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)


11 خرداد 99 12:05
خدا رو شکر که خوب شدن انشالله دیگه هیچ نوع بیماری سمتشون نیاد 
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد