اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نبض زندگي

طبل زن كوچولوي ما

1398/7/6 10:11
نویسنده : ماماني
76 بازدید
اشتراک گذاری

محرم هم اومد، مامان و بابا خيلي از اينكه بريم تو خيابون و دسته هاي سينه زني ببينيم خوششون نمياد براي اينكه يه سري از آدم ها اين دسته هاي سينه زني و ديدنشون براشون حكم سرگرمي داره و اصلا آداب عزاداري رو رعايت نميكنن

ولي خوب تو مهدكودك براي شما داستان ده روز اول محرم رو تعريف كرده بودن و اتفاق هاي هر روزش رو هم با نقاشي به تصوير كشيده بودن تو همين تعريف ها دسته سينه زني و طبل زدن و زنجير زدن رو هم بود

خلاصه از مامان خواستي تا طبل و زنجير برات بخرم و مامانم كه گوش به فرمان اماور شماس

با هم رفتيم خيابون بهارستان و طبل و زنجير خريديم اول طبل خيلي بزرگ ميخواستي و آقاي فروشنده كه يه پسر جوان و مؤدب بود خيلي ماهرانه شما رو از خريد طبل بزرگ منصرف كرد

از بهارستان تا خيابون پيروزي تو ماشين طبل زدي و مامانم متعجب از خودش كه چرا سرش درد نميگيره

با همون طبل و زنجير رفتيم كلاس كه كودك درون آقاي بني اسد و بدرزاده فعال شد و يه دسته سينه زني سه نفره راه انداختيم 😂😂😂😂 آقاي بني اسد مداحي كرد و آقاي بدرزاده طبل زد و شما هم زنجير

شب با بابا محمد رفتيم خيابون تركمن و هيّئت آل ياسين ، شما ها هم طبل به گردن و زنجير به دست رفتي تو دسته سينه زني و اصرار داشتي با طبل زنا و دوقول زنا باشي ، من اول مخالفت كردم چون گفتم ممكنه صداي طبل زدنت ريتم بقيه رو بهم بزنه كه مداح هيّئت اومد و گفت خانوم كاريش نداشته باش انقدر صدا اينجا زياده كه صداي طبل اين بچه شنيده نميشه

خلاصه با دسته سينه زني راه افتادي و طبل زدي ، نميدونم يه دفعه يه لرز بدي تو تن مامان مونا افتاد و بعدم كه اشكام بي اختيار ميومدن ، الهي امام حسين حمايت كننده هر سه نفرمون باشه

عاشورا و تاسوعا هم رفتيم كيلان، واي بعد از مدت ها مامان عزاداري واقعي ديد ، همه بي آلايش ، همه سياه پوش واقعي ، مراسم سنتي مثل نخل بردن تو زيارتگاه، خيلي عالي بود،

اميدوارم همه چي همون چيزي بشه كه مامان مونا دلش ميخواد و اميدوارم هر سه نفرمون آرامش داشته باشيم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد