اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

نبض زندگي

كيلان

1398/2/17 14:29
نویسنده : ماماني
174 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتيكه ويلا رو ساختيم برناممون اينه كه از چهارشنبه شب تا جمعه شب هر هفته بريم كيلان

اين چهارشنبه براي شام خونه عمو مسعود دعوت بوديم و پسرمم كلي با بچه ها بازي كرد و آقا بود

بعد از مهموني با عزيز فريده رفتيم كيلان

پنج شنبه برقكار و لوله كش اومدن و خورده كاري هايي كه مونده بود رو انجام دادن و خاله الهه كه مهندس ساخت ويلامون بود هم اومد و اميرعلي خان كلي باهاش خوش گذروند ، بعد از اينكه رفتن مامان مونا و بابا محمد افتادن به جون ويلا و حسابي تميزكاري كردن

جمعه هم بعداز خوردن صبحانه با عزيز رفتيم پياده روي و براي ناهارم عمو مسعود و زنعمو ساناز و سورنا هم اومدن پيشمون و برامون يه ساعت خوشگل هديه اووردن

حسابي پسرمون با سورنا فينگيلي آتيش سوزوندن و بازي كردن

از سورنا برات بگم كه خيلي بامزه شده. تو حالت عادي اصلا بغل مامان مونا نمياد اونروز همش ميخواست از پله ها بالا و پايين بره ، عمو مسعود چند بار بردش و خسته شده بود ولي سورنا باز دلش ميخواست بره بالا ، خلاصه مامان مونا به سورنا گفت بيا بغلم تا ببرمت اونم سريع اومد و يه بوسمم كرد

سورنا منو ياد بچگي هاي تو ميندازه همه كاراش ، شيطنتاش شبيه تو هست ولي ميبينمش بچگي تو مياد جلوي چشمام، البته ناگفته نماند سورنا از تو آروم تره ، ماشالله شما مثل همين الان به زمين و هوا بند نبودي،

الهي هميشه تنت سلامت و لبت خندون باشه.

همه با هم شام رفتيم رستوران ريحون و بعدم برگشتيم تهران

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد