كيلان
از وقتيكه ويلا رو ساختيم برناممون اينه كه از چهارشنبه شب تا جمعه شب هر هفته بريم كيلان
اين چهارشنبه براي شام خونه عمو مسعود دعوت بوديم و پسرمم كلي با بچه ها بازي كرد و آقا بود
بعد از مهموني با عزيز فريده رفتيم كيلان
پنج شنبه برقكار و لوله كش اومدن و خورده كاري هايي كه مونده بود رو انجام دادن و خاله الهه كه مهندس ساخت ويلامون بود هم اومد و اميرعلي خان كلي باهاش خوش گذروند ، بعد از اينكه رفتن مامان مونا و بابا محمد افتادن به جون ويلا و حسابي تميزكاري كردن
جمعه هم بعداز خوردن صبحانه با عزيز رفتيم پياده روي و براي ناهارم عمو مسعود و زنعمو ساناز و سورنا هم اومدن پيشمون و برامون يه ساعت خوشگل هديه اووردن
حسابي پسرمون با سورنا فينگيلي آتيش سوزوندن و بازي كردن
از سورنا برات بگم كه خيلي بامزه شده. تو حالت عادي اصلا بغل مامان مونا نمياد اونروز همش ميخواست از پله ها بالا و پايين بره ، عمو مسعود چند بار بردش و خسته شده بود ولي سورنا باز دلش ميخواست بره بالا ، خلاصه مامان مونا به سورنا گفت بيا بغلم تا ببرمت اونم سريع اومد و يه بوسمم كرد
سورنا منو ياد بچگي هاي تو ميندازه همه كاراش ، شيطنتاش شبيه تو هست ولي ميبينمش بچگي تو مياد جلوي چشمام، البته ناگفته نماند سورنا از تو آروم تره ، ماشالله شما مثل همين الان به زمين و هوا بند نبودي،
الهي هميشه تنت سلامت و لبت خندون باشه.
همه با هم شام رفتيم رستوران ريحون و بعدم برگشتيم تهران